خلاصه کتاب:
شوکا، دختری که دلش رو به مردی گذاشت که فکر می کرد همه چیزیه که می خواست. رویایی، خوشچهره، و درست همونطور که همیشه تصورش میکرد. اما چیزی که نمیدونست این بود که اون مرد، فقط سایهای از یه فریب بزرگ بود. در حالی که شاهزادهای واقعی قصهاش، مردی ساده و صادق، سالها بیصدا در کنارش بود. ولی شوکا، محو تصویر اشتباهی از عشق، اونو پس زد... و دل اون مردی رو شکست که واقعاً لایق دوست داشتنی بود.
خلاصه کتاب:
سالها پیش، پیش از آنچه به این جهان بگشایم، قصههای آغاز شد... قصههایی که شعلههایش تا امروز در دل ما زبان کشیده شده است. چه کسی باور میکند آتشی که در گذشته افروخته شد، در دل ما شعلهورتر شود؟ اما این عشق، وارث زهر کهنهایست... ما باید به گناهی را بدهیم که هرگز مرتکبش نشدیم. من لطیفم، از جنس بلور... مرا نشکن. تو ستون استواری من باش، تکیهگاه لحظههای بیپناهیام. نگذار این نفرین، روحمان را در خود حل کند. دستت را به من بده، این چرخه تلخ را با عشقمان تمام کنیم. تو نیمه منی، سایه منی، آشنای پیش از آشنایی. با من بمان... این تقاص، سهم ما نیست.
خلاصه کتاب:
گاه، تنها درون آدمی ریشه میدواند و او را به موجودی بدل میکند متفاوت از دیگران. رنجی که از تنهایی ذهنی برمیخیزد، سهمگینتر از آن است که در خلوت واقعی حس میشود. در چنین مواردی یا در خودت میشکنی و عقبنشینی میکنی، یا بلند میشوی، زانوهایت را ستون میکنی و برای بودنت، برای دیده شدن، میجنگی. نگاهت به زندگی تعیین می کند کدام راه را انتخاب کنی؛ جهانبینیهای همهچیز را رقم میزند. برای پونه، زندگی آرام و بیدردسر نبود. میدان نبردی بود پیوسته. دختری که میخواست تنهاییاش را به تنهایی کند... اگر یونس اجازه میداد.
خلاصه کتاب:
روایتگر داستان، داستان زندگی دختری را بازگو میکند که در سایهی مال و ثروت، پدرش او را به ازدواج با مردی ناخواسته میکشاند. اما در شب عروسی، قلبش از قفس بهاری آزادی میطلبد و پا به فرار میگذارد. در همین لحظه پراسترس و سرشار از امید، چهرهای از گذشته دانشگاهیاش—استاد مورد احترامش—پیدا میشود که نقطه عطفی در سرنوشت او رقم میزند.
خلاصه کتاب:
هانا دختریست که با ظاهر معصومش، پردهایست بر شعلههایی خاموش در دلش. با اینکه هنوز لب به تجربهی جسمانی نزده، اما گاهی چشمانش بازیگوشیهایی در آینه بازتاب میدهند. شبی از شبهای تابستان، وقتی برای یک لیوان آب از اتاق بیرون میرود، با مردی غریبه روبهرو میشود—مردی با نگاهی سنگین و حضوری ساکت اما لرزاننده. در آن تاریکی، بیآنکه کلمهای بینشان رد و بدل شود، چیزی درون هانا بیدار میشود. چیزی زنانه. چیزی ممنوع. فردای آن شب، همان مرد به عنوان رانندهی جدید خانهشان معرفی میشود، و از آن روز، زندگی هانا وارد مسیری میشود پر از وسوسه، راز و لمسهایی که هنوز رخ ندادهاند، اما در رویاهایش هر شب تکرار میشوند...
خلاصه کتاب:
پس از سالها دوری، دکتر آرمان زند به وطن بازمیگردد، بیخبر از آن چه غیرمنتظره مسیر زندگیاش را تغییر خواهد داد. شرایط پیچیده و ناپذیر او را وادار میکند تا با یکی از دانشجویانش ازدواج کند—ازدواجی که برای هیچکدام از آنها آسان نخواهد بود.
نام کتاب: تدریس عاشقانه
ژانر: عاشقانه، ازدواج اجباری، بزرگسال، استاد دانشجویی، همخونه ای
خلاصه کتاب:
چهار دوست جدانشدنی که سالها در یک کلاس و یک رشته تحصیلی، با تغییر بزرگ روبهرو میشوند. کلاسهایشان عوض میشود و برای اولین بار بعد از شش سال، دو به دو از هم جدا میشوند. اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود! روز بعد، رانندههای همیشگی سرویسشان جای خود را به پسری جوان میدهد که حضورش آرامش همیشگیشان را به چالش میکشد…
خلاصه کتاب:
با دستوپایی لرزان، ملتمسانه گفتم: – توروخدا… نه! منو بکش، اما به اون دست نزن، به هر که میپرستی قسم! آشوبی به پا شده بود، دنیایم در حال فروپاشی بود. من مرثیه میخواندم، اما او... او کجا بود؟ چشمان خونگرفتهام را به پیکری که در میان خونش تقلا میکرد دوختم. آیا این سرنوشت یک امپراتوری بود؟ این، پایان فاجعهباری که انتظارش را نداشت؟ وقتی چاقو را دوباره بالا برد، چشم از همهچیز بستم و از عمق جان فریاد کشیدم: – نههههههههههه! اما مقابلم، تیغهای سرد در قلبش مینشیند… و نالههای کودکانهای که در دم خاموش میشوند. من ماندم و دنیایی که پایان یافت… و طفلی که در برابرم از دست رفت. این، آخرین پردهی یک امپراتوری بود!
خلاصه کتاب:
رهام، مردی بیرحم با ظاهری خیرهکننده و فریبنده، کسی که هر چیزی را بخواهد، به هر قیمتی تصاحب کند، حتی اگر ممنوعه و گناه باشد! اما وقتی این شیطان وسوسهگر دل به دختری ببازد که نامزد صمیمیترین دوستش است، دیگر هیچ حد و مرزی جلودارش نیست. او به دست آوردن این دختر ممنوعه، دست به هر کاری میزند… تا آن شبی، بیپروا و جنونآمیز، او را…
خلاصه کتاب:
دختری به نام «مهتاب» به تازگی با مردی به نام «جاوید» آشنا میشود. مهتابی که همیشه در پی یک عشق واقعی بوده، به سرعت مجذوب شخصیت مرموز و جذاب جاوید میشود. رابطه آنها هر روز احساستر میشود و مهتاب احساس میکند که سرانجام نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است. اما در این مسیر، نشانههایی از گذشتههای جاوید و خود مهتاب به پایان برملا میشود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.