خلاصه کتاب:
به سختی تن رخمی و چاک چاکش را روی زمین می کشید ؛اما با هر تکانی که میخورد، درد جانکاهی در رگ پی اش می نشست و ناله ی ضعیفش بلند میشد... با زحمت خودش را به گوشه ی سلولش رساند و تکیه اش را به دیوارسرد و نمورش زد نفس نفس میزد و گلوی زخمی از فریادهایش ،خشک شده بود قطرات ریز ودرشت عرق روی صورتش سُر میخورد و سوزش زخم هایش را بیشتر میکرد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.