خلاصه کتاب:
جردن: وقتی جایی نداشتم به من پناه داد. از من سوء استفاده نکرد و به من آسیب نزد و مرا فراموش نکرد. طوری با من رفتار نکرد انگار وجود ندارم یا احساس ناامنی به من نداد. مرا به یاد آورد، با من خندید و به من نگاه کرد. به حرف هایم گوش داد از من حفاظت کرد. میتوانستم حالت نگاهش به من سر میز صبحانه را احساس کنم و وقتی میفهمیدم از سر کار برگشته است قلبم به شدت میزد. باید جلوی احساسم را میگرفتم. نمیتوانست اتفاق بیفتد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.