خلاصه کتاب:
مثل همیشه وقتی از دانشگاه بیرون میامدیم یک راست به طرف کافی شاپی که نزدیک دانشگاه بود میرفتیم و با خوردن یک قهوه و گفتمان کوتاه، انرژی دوباره میگرفتیم و به طرف خونه میآمدیم. این کار تقریبا برای من و ماهرخ یک عادت شده بود چون با خوردن اون ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.