خلاصه کتاب:
گمشده ای بودم در روزگار دور... که در تقدیرش نقطه ای روشن پیدا شد. تو آمدی اما نه با عشق... با حس اولین گناه که شیطان از بهشت رانده شد... تو آمدی با حس انتقام تا خطی نو از پایان به آغاز شوی. و آغاز شد عشقی که به پایانش رسید. من ماندم و تکیه بر گمان هایی که، تو بودی یا نه؟عشق بود یا انتقام. هنوز نمیدانم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.