خلاصه کتاب:
نگاه بین باغ میچرخانم، چه قرارهایی که توی این باغ نگذاشته بودیم. درخت های تنومند گردوی انتهای باغ و اطراف انباری شاهد عشق کودکی مان بودند. چه حرفهای عاشقانه که از ما نشنیده بودند. تهش اگر این باشد که خیلی تلخ است. نهالی را با هزار امید بکاری... با عشق آبش بدهی و از نور وجودت بتابانی، دست آخر وقت ثمره دادنش که رسید از ریشه بکنیش و بگویی تو را اشتباهی کاشته ام. هر دو بد کردیم. پندارم... من و تو باغبان های خوبی نبودیم ...
خلاصه کتاب:
اتفاق ها افتاده بود. آتیش ها سوزونده شده بود و همه چیز ظاهرا خاکستر شده بود. تا اینکه دبیر فیزیک با تجربه شهر، ماه دوم سال تحصیلی فوت کرد و کلاس هایش بین دبیرهای دیگر تقسیم شد. دبیرهای با سابقه تر کلاس های مهم تر مثل پیش دانشگاهی و سال سوم را برداشتند و کلاس های اول و دوم خودشان و اول و دوم دبیر فوت شده، بین یکی دو دبیر جوان تر تقسیم شد. دختر قصه ما هم که با پارتی به زور در آموزش و پرورش جا داده شده بود، به او پنج کلاس رسید. یکی در مدرسه دولتی و چهار تا در مدرسه غیر انتفاعی!
خلاصه کتاب:
پاهایم را زیر صندلی بههم پیچاندم و کف دستم را با حرص به مانتوام کشیدم. عرق لعنتی! نباید هول میکردم، نباید خراب میکردم، من به این کار نیاز داشتم! شش سال درس نخوانده بودم که بنشینم توی خانه و بچه نگه دارم! باید به همه ثابت میکردم آدم درجا زدن نیستم. به حسام فکر کردم و لبخند کل صورتم را پوشاند. به او فکر کردم، وقتی که صبح داشت بدرقهام میکرد ...
خلاصه کتاب:
بعد از مرگ پدر و مادر طلوع، عمویش به ناحق، خانه و تمام اموال پدری را به برادر طلوع که داماد عمو شده، میدهد. طلوع در تنگنا قرار میگیرد بطوریکه پیشنهاد صیغهی رادمهر مردی ۴۰ ساله را قبول میکند تا هفتهای یکبار همدیگر را در هتل ببینند. رادمهر عضو شورا و کاندیدای نمایندگی شهر است و زن و یک پسر ۱۷ ساله و یک دختر ۱۲ ساله دارد. وقتی طلوع میفهمد عذاب وجدان میگیرد و از رادمهر درخواست فسخ صیغه را میکند ولی با اتفاقی مسیر زندگیش تغییر میکند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.