خلاصه کتاب:
برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یک جور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار میکوبید! ...
خلاصه کتاب:
دختری جسور از کاشان، با فوقلیسانس اقتصاد و ذهنی تیزتر از تیغ قالیبافیش. نخبهای که به جای صندلیهای شیشههای شرکتهای بزرگ، فرشهای پدری را با دست خودش باز میکند، انتخاب کرده است. واسطهها رو حذف میکنه و مستقیم قالیها رو میفروشه به عزتالله خان جهانگیری در تهران. اما بعد از سه ماه، عزت الله خان میمیره... و پسرش، روزبه، همه چی رو انکار میکنه. رویارویی با روزبهپرستو بیمدرک، بیسند، اما با زبانی تیز و ایمانی محکم میجنگه. حالا این جنگ، فقط برای پول نیست... برای اثبات خودش. رویارویی با روزبه، آغاز یک نبرد بیامان بین گذشته، قدرت، و راستیست.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.