خلاصه کتاب:
قرار بی قراری هام شده بود، همون دختر... همون دختره رعیت... همون رخت شور عمارتم، با دو تیلهی مشکی دلم رو گرو دلش کرد.. این ننگ بود، ننگ بود همسر شدن با یه رعیت، هم بالین شدن با دختری که همه میگفتن شپش از سر و روش میباره، اما اینطور نبود... اون زیبا بود و خواستنی، اما نشدنی بود... به رو آوردن احساسم جلوی ندیمه ها برای اون دختر رعیت حقارت بود...
خلاصه کتاب:
بعد از تصادف پدرش، در سن ۱۸ سالگی سرپرستی سخت مادر ویلچر نشین و برادر ۱۰ ساله اش به گردنش می افتد دختری بی پروا و مغرور،سخت کوش و پرتلاش هرکاری از دستش بر می آید تا زندگی پر تنش خانواده اش را نجات دهد.. روزی از روز ها صاحب یک فروشگاه بزرگ گل فروشی مردی ۵۰ ساله است که مهوا در آنجا کار میکند.. اورا خاستگاری میکند…اما نه برای خودش برای پسرش،شروین میثاقیان، صاحب هلدینگ واردات و صادرات گل های مصنوعی.. اما آیا این ازدواج صورت میگیرد؟؟ آیا این اتفاق میتواند به فقر زندگی مهوا و خانواده اش پایان دهد باهم بخوانیم..
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.