رمان غرور و تعصب اثر جین آستین لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
رمان کلاسیک غرور و تعصب اثر جاودانهای جین آستن، داستان خانوادههای بهنام بنت را روایت میکند که پنج دختر در سن ازدواج دارند. با ورود دو مرد جوان و ثروتمند، آقای بینگلی و دوست مرموزش آقای دارسی، همهچیز تغییر میکند. خانم بنت، مادر خانواده، در آرزوی ازدواج مناسب برای دخترانش، نقشههایی در سر دارد. جین، دختر بزرگ و آرام خانواده، توجه آقای بینگلی را به خود جلب میکند. در سوی دیگر، الیزابت، خواهر باهوش، شوخطبع و سرزندهاش، با آقای دارسی شخصیتی مغرور و درونگرا روبهرو میشود. تنش میان این دو، پایهگذار یکی از معروفترین داستانهای عاشقانه ادبیات جهان میشود. با پیش رفتن داستان، سوءتفاهمها و پیشداوریها در کنار میروند و شخصیتها با رشد فردی و شناخت متقابل، به درکی عمیقتر از عشق و زندگی میرسند. عشق میان الیزابت و دارسی، نه پیامی از بلو فکری و احساسی هر دو شخصیت است. در این مسیر، چالشهایی مانند جداییجین و بینگلی، گروههای خانوادگی، و کشمکشهای درونی قهرمانان، داستان را پُرکشش و انسانی میسازند. غرور و تعصب با ترکیبی از طنز، نقد اجتماعی و نگاهی دقیق به مناسبات طبقاتی و جنسیتی قرن نوزدهم انگلستان، همچنان اثری زنده و پرمخاطب در دنیای ادبیات است.
گفت: بیا، دارسی ، باید تو را به رقص بکشانم. خوشم نمی آید همین طوری عاطل و باطل این جا بایستی بهتر است بیایی برقصی. – اصلا . تو می دانی که چه قدر بدم می آید، مگر این که واقعا با هم رقص خودم آشنا باشم. توی جمع هایی مثل این، غیر قابل تحمل است. خواهرهایت مشغول اند، زن دیگری هم این جا نیست که رقصیدن با او برایم جاذبه ای داشته باشد. بینگلی بلند گفت: پادشاه هم به اندازه او سخت نمی گیرد! راستش، من که هیچوقت توی عمرم مثل امشب این همه دختر آراسته ندیده بودم. چند تا از این دخترها هم که می بینی خیلی قشنگ اند. آقای دارسی به دوشیزه بنت بزرگ تر نگاه کرد و گفت: تو داری با تنها دختر خوشگل این سالن می رقصی.
– او ! قشنگ ترین موجودی که دیده ام! ولی کی از خواهرهایش درست کنار تونشسته. خیلی قشنگ است و راستش خیلی هم مطبوع. بگذار از هم رقصم بخواهم تورا با اوآشنا کند. گفت: منظورت کدام شان است؟ و بعد برگشت و لحظه ای به الیزابت نگاه کرد وتا چشم الیزابت به چشمش افتاد نگاه خود را برگرداند و با خونسردی گفت: بدنیست، ولی آن قدر قشنگ نیست که مرا به وسوسه بیندازد. فعلا هم دل و دماغ ندارم به خانم های جوان توجه کنم که بقیه به آنها اعتنایی نکرده اند توبهتر است برگردی پیش هم رقصت و از خنده هایش کیف کنی، چون با من داری وقتت را تلف می کنی. آقای بینگلی همین کار را کرد. آقای دارسی هم دور شد. و الیزابت ماند بااحساسی نه چندان خوش در مورد آقای دارسی.
الیزابت با آب و تاب این ماجرارا برای دوستان خود تعریف کرد، چون دختر پر جنب و جوش و بازیگوشی بود و ازهر چیز مضحک و بامزه ای خوشش می آمد. روی هم رفته آن شب به کل خانواده بد نگذشت. خانم بنت دیده بود که ندرفیلدی ها از دختر بزرگش خیلی تعریف و تمجید کرده اند. آقای بینلگی دوبار با اورقصیده بود، و اوضاع او با خواهرهایش فرق می کرد. جین هم به اندازه مادرش از این موضوع خوشحال بود، اما آرامش بیشتری داشت. الیزابت خوشحالی جین را درک می کرد. مری شنیده بود که به دوشیزه بینگلی گفته شده مری فاضل ترین دختر در آن حوالی است. کاترین و لیدیا هم وضع بدی نداشتند و هیچ موقع بدون هم رقص نمانده بودند ، و این کل چیزی بود که به نظرشان در مهمانی رقص اهمیت داشت.
به خاطر همین، خوش و سرحال به لانگبورن، دهکده ای که در آن زندگی می کردند و خودشان ساکنان اصلی اش بودند، برگشتند. دیدند آقای بنت هنوز بیدار است. کتاب دستش بود و به گذشت زمان توجه نداشت. این بار خیلی کنجکاو بود و می خواست بداند شبی که آن همه انتظارات عالی از آن می رفت چه گونه سپری شده است. آقای بنت بدش نمی آمدکه تصورات همسرش درباره غریبه نقش برآب شده باشد، اما کمی که گذشته فهمیدکه می خواهند داستان دیگری برایش تعریف کنند. خانم بنت به محض این که وارد اتاق شد گفت: او ! آقای بنت عزیز، نمی دانی چه شب خوبی بود، چه مجلس رقصی ، عالی! کاش بودی. خیلی از جین تعریف وتمجید کردند. از این بهتر نمی شد.