رمان تلبیس اثر شادی جمالیان لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
نهال و کیهان با سبک و سیاقی سنتی پیمان زناشویی میبندند. کیهان، نهال را در قالب یک زن خانهدار محدود میکند و نهال نیز عشق ورزیدن به کیهان را به معنای زندگی خود میپندارد. اما با گذر زمان، نهال به چیزهایی پی برد که تا پیش از آن از آنها بیخبر بود. مسائل پیچیده، سوالاتی بیپاسخ، و حقیقتهایی که همه از گفتنشان پرهیز دارند. خیانت، پایههای این رابطه را میلرزند. حالا تنها یک سوال باقی مانده: واقعاً چه کسی خیانت کرد؟ کیهان؟ نهال؟ یا شاید چیزی فراتر از آنها…؟ تلبیس، یعنی پنهان کردن حقیقت، پوشاندن فریب با نقاب صداقت.
توجهی به متلکش نمیکنم دلخور هستم و دوست دارم زودتر از دستش خلاص شوم روی صندلی جلو جاگیر میشوم. کاوه چمدان و ساک را داخل صندوق میگذارد و به محض نشستن میگوید: خوبه من تو جبهه تو ام اینطوری میکنی – تو جبهه منی بعد طوری رفتار میکنی انگار خرم؟ – نهال وقتی اعصاب نداری کلا عوض میشی ها. میزنی جاده خاکی من چه رفتاری کردم؟ خوبه وقتی کیهان میگفت به تو نگم سریع به تو خبر دادم. پوفی میکشم و ادامه میدهد. چرا کیهان هرکاری میکنه کاسه کوزه ها رو سر من بیچاره میشکنی؟
نمیخوای راه بیفتی کاوه؟ اگه قراره هی بشینیم اینجا یکه به دو کنیم بگو پیاده برم. ماشین را روشن میکند و وارد خیابان اصلی میشود کمی که از خانه فاصله میگیریم میگوید: -نهال منو توی جبهه کیهان نبین. من که دارم سعی میکنم دست اونو برات روکنم – چقدر هم موفق بودی عزیز من تا خواست آتو بده دستم اینطوری شد. تازه بهتر ور دل من باشه راحت میتونم آمار بگیرم. چپ چپ نگاهش میکنم و میگوید: – اصلا میدونی چیه؟ خونه رو براش خالی میکنم ببینم خانوم محترم رو میاره یا نه با چشم های گرد شده نگاهش میکنم و بی تفاوت میگوید:
– اگه حدس ما درست باشه کیهان برای اینکه با معشوقه اش باشه از خونه خالی نمیگذره اصلا بهتر میری خونه بابات اینا نفسم را با حرص بیرون میدهم و او مشغول نقشه کشیدن میشود. فردا پس فردا که کیهان قشنگ پخش تو خونه ما رفت و مامان از کیهان کشید بیرون. همه رو میبرم به جایی کیهان تنها باشه ببینم خانوم میاره یا نه میگذارم برای خودش خیالبافی کند، برایم دیگر فرقی ندارد. حالم بد است از دنیا و آدم هایش بیزار هستم و دوست دارم با دست هایم خفه شان کنم. نفسم را با حرص بیرون میدهم کاوه متوجه میشود و با نیشخندی میگوید:
چی شده نهال؟ هیچی! برای هیچی آه میکشی؟ – آه نکشیدم کاوه، چرا امروز هی به پر و پای من میپیچی؟ باهام حرف نمیزنی، نهال من از حرف نزدن تو میترسم از اینکه ازم دور بشی. چرا دور شدن من برات مهمه؟ بی حواس میپرسم و کاوه لحظه ای نگاهم میکند. طوری که حس میکنم توی نگاهش پر از حرف هایی است که هنوز جرئت به زبان آوردنشان را ندارد نیشخندی کوتاه میزند و سرش را تکان میدهد و بعد به خیابان چشم میدوزد از خودم خجالت میکشم از اینکه باز سبکسری کرده ام و حرفی که نباید زده ام. وقتی به خانه بابا میرسیم از کاوه نمیخواهم به داخل بیاید و خودش هم انگار رغبتی ندارد.