خلاصه کتاب:
در پس سکوتهای همیشگیاش، ریحانه دختریست پر از احساس و زخمهای التیامنیافته. روزگار سخت، او را به دختر مقاومی بدل کرده، اما چیزی در نگاه داریوش، دوست مغرور و خشن برادرش بند دلش را پاره میکند. عشقی ناخواسته در دلش جوانه میزند؛ عشقی که نه زبان گفتنش را دارد، نه توان خاموش کردنش را. داریوش، با همهی فاصلهها و غرورش، گاهی به ریحانه نزدیک میشود، اما همین غرور رابطهشان را ناپایدار و پرتنش میکند. حالا ریحانه مانده با قلبی سرگردان و چشمانی پر از تردید: بجنگد برای کسی که نمیداند میماند یا نه؟ یا از او بگذرد، حتی اگر دلش نخواهد؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.