رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان آخرین بازی

رمان آخرین بازی اثر فائزه جمشیدی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

رها دختری نبود که منتظر کسی بمونه تا نجاتش بده. از همون جوونی، خودش قهرمان زندگی خودش بود. اما کی فکرشو می‌کرد که یه روز، دختری با رویای ساده‌ی آرامش، خودش رو توی قلب تاریکی مافیا ببینه؟ جایی که باید چشم بسته اعتماد کنه… به دو مردی که حتی اسم واقعی‌شون رو نمی‌دونه. دو غریبه که نه تنها توی اون جهنم هوای رها رو داشتن، بلکه جونش رو هم براش گذاشتن وسط…

تکه ای از رمان آخرین بازی

نگاهی به اطراف انداخت و مسیر برگشت را سریعتر از آمدنش طی کرد. وقتی به خانه رسید، نفس راحتی کشید. وارد شد، در را بست و قبل از اینکه کسی بیدار شود، وسایل را روی میز گذاشت. اما درست همان لحظه، آرمان با صدایی گرفته گفت: _بلاخره برگشتی… رها هم با چشم هایی ورم کرده از خواب به او نگاه کرد و زمزمه کرد: _ رفته بودی؟ اب آرامش نشست و نایلون را کمی جلوتر هل داد. _چیزی برای خوردن نبود. اه ر که حالا کامل بیدار شده بود، لبخند کمرنگ اما تلخی زد. _فکر نمیکردم یه روز مجبور باشم به یه مرد غریبه برای صبحونه خوردن وابسته باشم. فرهاد جدی نگاهش کرد. _اینطوری نگو. بخورین چون بعد از این، وقت استراحت نداریم. آرمان دستی به موهایش کشید و با صدای گرفته ای زمزمه کرد: _پس بالاخره قراره بریم؟ سری تکان داد: _آره، بهتره زودتر بریم. رها که انگار بعد از مدت ها طعم واقعی غذا را حس میکرد، لقمه ای برداشت

و با لذت در دهان گذاشت. _نمیدونم از گرسنگیه زیاده که اینطور فکر میکنم، ولی این صبحونه به طرز عجیبی بهم مزه کرده. آرمان با خنده سرش را تکان داد. _طبیعیه. بعد از این همه استرس، یه لقمه نون و پنیر هم مثل غذای درست و حسابی به نظر میرسه. فرهاد، که تا آن لحظه آرام و بیصدا لقمه هایش را میخورد، بالاخره سرش را بلند کرد و نگاهش را بین آن دو چرخاند و بحث مسخره اشان را تمام کرد: _تا چند دقیقه دیگه باید حرکت کنیم. اه ر با تعجب کمی اخم کرد: _مطمئنی نمیتونیم فقط یه کم بیشتر استراحت کنیم؟ اب لحنی جدی جواب داد: _اگه دوست داری شمس و آدم هاش همینجا غافلگیرمون کنن، چرا که نه. آرمان که تکیه داده بود، صاف تر نشست و دستی به گوشه ی دهانش کشید. _پس برنامه چیه؟ کجا میریم؟ فرهاد چند لحظه سکوت کرد، انگار که داشت چیزی را در ذهنش سبکوسنگین میکرد.

بالاخره آرام گفت: _گفتم که یه جایی هست که میتونیم اونجا بمونیم. کسی که صاحب اونجاست، درست مثل شمس کله گنده اس… آرمان با کنجکاوی پرسید: _و الان کجاست؟ فرهاد جرعه ای از چایش نوشید و گفت: «یه کارگاه قدیمی تو جنوب شهر. سال هاست اونجا زندگی میکنه، دور از چشم همه. اگه هنوز همون آدم سابق باشه، میتونه یه جای موقت برای پنهان شدن بهمون بده. رها با شک و تردید گفت: _اگه نباشه چی؟ فرهاد نگاهش را به او دوخت. _بعدا برای اینم یه فکری میکنیم. آرمان که حالا کمی نگران به نظر میرسید، دست هایش را در هم گره کرد و پرسید: _اسمش چیه؟ کمی مکث کرد و بعد با احتیاط جواب داد: _کسی اونجا به اسم صداش نمیکنه. همه بهش میگن گرگ. رها پوزخندی زد. _گرگ؟ جدی؟ فرهاد ناخوداگاه خیره به لب های برجسته او لب زد. _وقتی دیدیش، میفهمی که این اسم بهش میاد.

آرمان آهی کشید. _پس منتظر چی هستیم؟ زودتر حرکت کنیم. فرهاد از جا بلند شد، از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و بعد، در حالی که دستش روی اسلحه اش بود، آرام گفت: _فقط یه چیز یادتون نره… از این لحظه به بعد، هر قدمی که برمیداریم، ممکنه آخرین قدممون باشه. رها نفس لرزان و عمیقی کشید : _پس باید خیلی مراقب باشیم. فرهاد در را باز کرد و نور ملایم صبحگاهی روی چهرهشان افتاد. آخرین نگاهی به داخل خانه انداخت، مطمئن شد که چیزی جا نگذاشته اند، بعد بدون معطلی در را بست. آرمان جلوتر رفت و نگاهی به کوچه انداخت. هنوز صبح زود بود، تقریباً خلوت بود و فقط چند نفر رهگذر در حال رفت وآمد بودند. فرهاد در حالی که دستش را روی اسلحهاش نگه داشته بود، آرام گفت: _ماشین همونجای دیشبیه فقط سریع سوار شین. رها نگاهش را به ته کوچه دوخت. ماشین مشکی رنگی کنار خیابان پارک شده بود.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
رها دختری نبود که منتظر کسی بمونه تا نجاتش بده. از همون جوونی، خودش قهرمان زندگی خودش بود. اما کی فکرشو می‌کرد که یه روز، دختری با رویای ساده‌ی آرامش، خودش رو توی قلب تاریکی مافیا ببینه؟ جایی که باید چشم بسته اعتماد کنه... به دو مردی که حتی اسم واقعی‌شون رو نمی‌دونه. دو غریبه که نه تنها توی اون جهنم هوای رها رو داشتن، بلکه جونش رو هم براش گذاشتن وسط...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    آخرین بازی
  • ژانر
    عاشقانه، مافیایی
  • نویسنده
    فائزه جمشیدی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    311
خرید کتاب
50,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 541 بازدید
  • 50,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.