خلاصه کتاب:
داستان دختری به اسم شراره که تو زندگی با وجود نفرتش از حس حقارت، به طرز بدی تحقیر میشه، شکست میخوره، از پا نمیفته و برای بهتر شدن تلاش میکنه. تو زندگی آدمایی رو میبینیم که هستن اونم نه کم که به وفور. آدمایی که صد رنگ میگیرن تا تو رو بی رنگ کنن. آدمایی که در عین ادعای با خدایی، اسم خدا رو بدون کوچکترین اعتقادی بهش به زبون میارن و براش تعین تکلیف میکنن. آدمایی که افسار زندگیتو دست میگیرن و به جای خدا سرنوشتت رو رقم میزنن. آدمایی که بالا رفتنشون به افتادن تو بستگی داره ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.