خلاصه کتاب:
با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد. او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را می پرستید. با تیرکشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد. لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را نوازش کرد و انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهاش کشید و گوشهی لبش بالا رفت ...
خلاصه کتاب:
نبات ملکزاده، دختر ۲۰ سالهای که در دل روستایی قدیمی بزرگ شده، یکی از معدود کسانی است که برای ساختن آیندهاش راهی شهر شده است. و اما خاقان، پسر بزرگ مرحوم جهانگیر ایزدی… مردی که جذابیت سرد و مغرورش، هیبتی ترسناک به او داده است! پس از مرگ تراژیک برادر و همسر برادرش، خاقان قاتل را به زندان میاندازند و فرزند پنجماهه ای آنها را به سر پرستی میگیرند. اما در این میان، نبات برای نجات تنها برادرش باید به پذیرش سرنوشتی غیرمنتظره میشود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.