خلاصه کتاب:
سلیم... مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه... اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به روش خودش مجازات میکنه ... کی میدونه اون چند نفر رو کُشته...؟ به اون میگن زئوس، چون این نام برازنده ایزد آسمان رخشان و الهه یونانیان هست... حالا چی میشه اگر یک زن... یه دختر با چشم های شیطانیش، با هدف قبلی وارد زندگی این مرد فوق ترسناک بشه...؟ خیانتش قابل بخششه...؟ و یا مجازاتی جز مرگ در انتظارش نیست...؟
خلاصه کتاب:
من داریوشَم... خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقاب دار، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم... دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشم های سیاه بی صاحبش، خواب رو برام حَروم کرده...! اون لعنتی از مَن یه دیوونه بی خواب ساخته که با حسهای نیمه کارهش، در حال زنجیر پاره کردنه... تَک تَک مَردهای شَهر بدونن... وقتی ناموس داریوش زند با اون قدم های نازدارش راه میره، اَحَدی حق نفس کشیدن نداره. سایه نگاه نَر جماعت روی صورتش نیُفته.. تیربارچی های مَن... هدف گلولههاشون رو خیلی خوب میدونن ...
خلاصه کتاب:
سردار، مردی سیویک ساله، با زخمی کهنه در دل، به خانوادهی کامیاب نزدیک میشود. آهوی نوزده ساله، معصوم و پاکدل، بیخبر از کینههای پنهان، طعمهای نقشهای تاریک میشود. سردار و دوست فریبندهاش تلهای ناموسی برای نوهی حسینعلیخان کامیاب میگسترانند؛ مردی که به ناموسش سوگند خورده. اما آیا سردار بیرحم میتواند چشم بر معصومیت آهوی قصهای ما ببندد، یا قلبش پیش از انتقام، در عشق میافتد؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.