دانلود رمان شوگار از آرزو نامداری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 4992
خلاصه رمان :
من داریوشَم… خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقاب دار، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشم های سیاه بی صاحبش، خواب رو برام حَروم کرده…! اون لعنتی از مَن یه دیوونه بی خواب ساخته که با حسهای نیمه کارهش، در حال زنجیر پاره کردنه… تَک تَک مَردهای شَهر بدونن… وقتی ناموس داریوش زند با اون قدم های نازدارش راه میره، اَحَدی حق نفس کشیدن نداره. سایه نگاه نَر جماعت روی صورتش نیُفته.. تیربارچی های مَن… هدف گلولههاشون رو خیلی خوب میدونن …
قسمتی از داستان شوگار:
“شیرین” احساس میکنم پوستم از حجم آن همه آب داغ سرخ و حساس شده است… لعنتی ها من را برای چه اینجا آورده بودند…؟ مگر امانت نبودم…؟ ساعت از سه پس از نیمه شب گذشته است و پلک هایم از زور خواب میسوزند. دلم خواب نمیخواهد.. مانند سیر و سرکه میجوشد و خبری
از جواد نیست. کسی از پشت موهایم را میبافد. کسی ناخن هایم را تمیز میکند… لباسی که تنم کرده اند پولش اندازهی نصف زمین کشاورزی پدرم میشود این وقت صبح، من را برای چه مأموریتی آرا بیرا میکنند…؟ دست از سرم بردارید … اهمیتی به غرولند های من نمیدهند. ترسم از موضوعی
که به آن فکر میکردم کمتر شده بود، چون آن ها گفته بودند رییسشان با هیچ زنی کاری ندارد. گفتند بعد از مرگ همسرش عزب مانده است و میلش به هیچ دختری نمیکشد… که این تمیزکاری ها قانون است. چنان از تمیزکاری میگفتند که انگار از سر و رویم پشکل و پهن میبارید… اما من شیرین بودم…
غرورم اجازه نمیداد چنین برخوردی با من داشته باشند و تا ثانیه های آخری که دست از سرم برداشتند، جیغ و داد کردم. کل عمارتشان را در آن وقت شب منور کرده بودم و خادمین آن مرد عبوس، مانند تکه سنگ هایی برنامه ریزی شده، فقط انجام وظیفه میکردند. بند پشت لباسم را که گره میزدند …