خلاصه کتاب:
نه فقط عشقت، تو خودت هم "ممنوعه"بودي! ماندنت، خواستنت، داشتنت، همه و همه "ممنوعه" بودند! "شيرين "من بودم، گفته بودي "فرهاد"ميشوي، تيشه به دست ميگيري، "بيستون "ميشكافي، گفته بودي... و "فقط "گفته بودي ...! و من در گير و دار گفتن هايت بود، كه فهميدم "فرهاد " تو نبودي، ديگري بود! آرامشِ تو از جنس "عذاب " بود و عذابِ او، از جنس " دوست داشتن " ...
خلاصه کتاب:
سَرو، از یک رابطه دست میکشه. تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه میره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر میکنه! سرو تو این سفر، با وریا بردارشوهر صمیمیترین دوستش آشنا میشه؛ برادرشوهری که یک برچسب خیلی بزرگ، به اسم "دست درازی" بهش خورده. بعد از این سفر، اتفاقاتی میافته که زندگی سرو و وریا، باهم گره میخوره و جریاناتی پیش میآد، که حقایقی رو میشه و ...
خلاصه کتاب:
"تو آمدی که دنیای مرا زیر و رو کنی" میدانی اولینبار کی حس کردم که دوستت دارم؟ دوست داشتن که نه؛ میگویم "دوست داشتن"، چون نامی برای حسِ جدیدم، پیدا نکردهام. اما حس عجیبِ خوشایندی بود، که به سراغ من آمد. دلم یک جوری شد در آن لحظه؛ نمیدانم دقیقاً چهجوری اما انگار چیزی در دلم تکان خورد و بعدش یک دنیا حسهای مختلف داشتم در وجودم که نمیدانستم باید چه کارشان کنم! فکر میکنم آنچه که تکان خورد، دروازهی احساساتم بود؛ دری که من رو به تمام دنیا بسته بودمش، برای دوست داشتنِ تو باز شد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.