دانلود رمان عشق همین حوالیست از مینا منتظری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 1089
خلاصه رمان:
بهار و عليرضا همچنان رابطه خوبي با همديگه ندارن اما مثل دو تا همخونه كنار هم زندگي ميكنن و در واقع همديگرو تحمل ميكنن… بعد از سفرشون به مشهد، بهار بين ايميلاش، ميرسه به يه پيام ناشناس كه بعدا متوجه ميشه از سمت كيارش، عشق سابقش بود… حالش خراب ميشه و با عليرضا دعوا ميكنه… عليرضا كه با كيارش در ارتباط بوده بهش ميگه با اون قرار گذاشته و ميخواد با هم روبروشون كنه… اما روز قرار، بهار متوجه ميشه كيارش تو زندانه، به جرم قتل… باورش نميشه اما اسنادي كه عليرضا رو ميكنه، باعث ميشه به اين باور برسه كه كيارش واقعا قتلي انجام داده و الان هم توي زندانه… بهار كارش به بيمارستان ميكشه و…
قسمتی از داستان عشق همین حوالیست:
بهار؟! بدو ديگه… باز ما نشستيم تو ماشين و تو هنوز آماده نشدي؟ الان بابات عصباني ميشه ها… –اومدم مامان.. تا بريد تو كوچه من اومدم.. هول هولكي رژ لبمو پررنگ كردم و كيف دستيمو برداشتم… وقتی رفتم توی كوچه، بابا رو ديدم كه تكيه داده به ماشين و سيگار برگ فرانسويشو دود ميكنه…
مامان هم تو ماشين بود و زيرلب غرغر ميكرد… هيچوقت از سيگار خوشش نميومد… بر عكس من… عاشق بوي سيگار بودم. مخصوصا وقتي كه ميديدم بابا با اون پرستيژ خاصش داره سيگار ميكشه، كيف ميكردم… عاشقِ ژستاي بابا بودم … با اينكه ميگفت سني ازم گذشته ولي هنوز مثل يه جوون
سي ساله جذاب بود… ته ريش و ابروهاي پر و كشيده و اخماي هميشه گره خوردش، جذبشو بيشتر ميكرد و باعث ميشد همه ناخودآگاه بهش احترام بذارن… خوش به حال مامانم… چه تيكه اي رو تور كرده بودا! ولی از حق نگذريم مامانمم ماه بود… نمونه كامل يه زن شرقی! منم كه تركيبي
از هردوي اونا.. اعجوبه اي بودم واسه خودم.. چشم و آبروي كشيده و مشكي و پوست سفيدمو از مامان و بيني قلمي و كوچيك رو از بابا و البته لباي قلوه اي و گونه هاي برجستمو از عمه. نميدونم چقد غرق چهره بابا شده بودم كه با صداش به خودم اومدم. –تموم نشد بانو؟ –چي؟ –ديد زدن بنده! …