رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان ریسمان

رمان ریسمان اثر صبا ترک لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

گاه، تنها درون آدمی ریشه می‌دواند و او را به موجودی بدل می‌کند متفاوت از دیگران. رنجی که از تنهایی ذهنی برمی‌خیزد، سهمگین‌تر از آن است که در خلوت واقعی حس می‌شود. در چنین مواردی یا در خودت می‌شکنی و عقب‌نشینی می‌کنی، یا بلند می‌شوی، زانوهایت را ستون می‌کنی و برای بودنت، برای دیده شدن، می‌جنگی. نگاهت به زندگی تعیین می کند کدام راه را انتخاب کنی؛ جهانبینی‌های همه‌چیز را رقم می‌زند. برای پونه، زندگی آرام و بیدردسر نبود. میدان نبردی بود پیوسته. دختری که می‌خواست تنهایی‌اش را به تنهایی کند… اگر یونس اجازه می‌داد.

خلاصه‌ رمان ریسمان

پونه! من بارها و بارها، هر بار بعد از رفتار زنای حاجی و خواهرام نقشهٔ قتلشون رو میکشیدم. اگه تو رو نمیدیدم شاید همون کاری رو میکردم که آقام کرد… بعدم، آقام بود، تنها پناهم بود، هم ازش میترسیدم هم بهش افتخار میکردم. نیشخندم اختیاری نبود، فقط کلمهٔ افتخار کنار اسم آن پیرمرد کمی اغراق بود. او هم مقابل من نیشخند میزند. _ چیه؟ عجیبه من به آقام افتخار کنم؟ اما برای یه پسربچه نیست. اونم برای منی که وارث بودم، عزیز کرده، عجیب نبود… من چی از حرفاش میفهمیدم وقتی خیلی قهرمانطور درموردش حرف میزد؟ از روی زمین پا شد و من هم پشتسرش، لبخند زد.

_ دارم برات قصه میگم نه؟ حتی فکرش را هم نمیکرد که این غصه چقدر حالم را بهتر میکرد. داستانی از گذشته برای منی که فردا می بایست میرفتم برای شنیدن داستان یک مرد که انگار نیمی از من به او تعلق داشت. _ بریم تو تخت تعریف کنی؟ دنبالش رفته و پایین لباسش را کشیدم. میخواست برای خودش چای درست کند، تیبگ را برداشت و کتری برقی را روشن کرد. _ هر چی پونه خانوم بخوان. دست پیش آورده و دور شانه ام انداخت، با دست آزادش هم آبجوش را داخل ماگ شیشه ای ریخت، آب به سرعت رنگ گرفت. ـ سربه سرم نذار، پسر حاجی… باید به خاطر تعریف نکردنات به سلابه بکشمت.

من را به خودش چسباند و همقدم شدیم. _ داروهاتو بخور تا بریم تو تخت… تا تو میخوری من ملافه ها رو عوض کنم. دنبال ساک کوچکی که داروها را گذاشته بودم میروم. ذهنم گیر حاجی بود، تصویر او در جوانی، چشمان نافذی که داشت و آن لبخند عجیب، سالوسگونه و طماع، بیرحم ولی یک چیز همیشه ته آن نگاه بود، برای من! نمیفهمیدمش، نه نفرت بود نه خشم. _ خوردی؟ ظرف قرصها را نشانش میدهم. _ نه، داشتم به آقات فکر میکردم. به اپن تکیه داده و دانه دانه قرصه ایم را درمیآورم، چند مدل تقویتی هم بود، مثل پیرزن ها مشت مشت قرص خوردن خنده دار بود.

_ به چیش فکر میکردی؟ از یخچال آب آورد و با اخم نگاه کرد. _ بیا آب، همه رو باهم نخور، معده ات درد میگیره. خلاف حرفش عمل میکنم. _ هیچی نمیشه، اون تو هرکدوم راه خودشو پیدا میکنه… آها! به اینه حاجی فکر میکردم که همیشه نگاهش به من یجوری بود، خدایی هروقت میخواست میتونست سر منو زیر آب کنه ولی چرا نکرد؟ لیوان را برداشت و برد تا داخل سینک بشوید؛ وسواسی. _ بهت احترام میذاشت، خیلی وقتا میگفت. آقام به تنها زنی که تو زندگیش باج داد تو بودی، اونم یه دختربچه… میگفت حیف دختری وگرنه جنم داری هر کاری کنی. دهان بازم را که دید خندید و اشاره کرد که بروم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
گاه، تنها درون آدمی ریشه می‌دواند و او را به موجودی بدل می‌کند متفاوت از دیگران. رنجی که از تنهایی ذهنی برمی‌خیزد، سهمگین‌تر از آن است که در خلوت واقعی حس می‌شود. در چنین مواردی یا در خودت می‌شکنی و عقب‌نشینی می‌کنی، یا بلند می‌شوی، زانوهایت را ستون می‌کنی و برای بودنت، برای دیده شدن، می‌جنگی. نگاهت به زندگی تعیین می کند کدام راه را انتخاب کنی؛ جهانبینی‌های همه‌چیز را رقم می‌زند. برای پونه، زندگی آرام و بیدردسر نبود. میدان نبردی بود پیوسته. دختری که می‌خواست تنهایی‌اش را به تنهایی کند... اگر یونس اجازه می‌داد.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    ریسمان
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    صبا ترک
  • صفحات
    1106
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 24 بازدید
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.