رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان شامپاین

رمان شامپاین اثر مرجان جانی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

احساس می‌کنم همه چیز تهی و بی‌معناست… مثل افتادن توی یک دره، جایی که فقط یک بند نازک ازم باقی مونده که به شاخه‌ای خشک چسبیده. نه راه نجاتی هست، نه رهایی. فقط کنار ایستادم و دارم به زندگیم نگاه می‌کنم. زندگی‌ای که دیگه حتی ارزش اشک برای چیزهای گذرا رو هم نداره.

تکه ای از رمان شامپاین

بلند شدم و رفتم کنار تختش از پارچ ابش براش اب ریختم و بردم سمتش و رومیز گذاشتم و کنارش وایسادم. الماس رو انداخت داخل اب و گفت: کجایه لیوان قرار گرفته؟ متعجب به الماسی که رو اب شناور بود نگاه کردم و گفتم: روی آبه. دستش رو مشت کرد و گفت: تقلبین. _ چیی؟!! مطمئنی؟ از رو صندلیش بلند شد و گفت: اره ولی…. تو برو دیر وقته باید بخوابی. سرم رو تکون دادم و بعد از گفتن شب بخیر از اتاقش اومدم بیرون از پله ها پایین رفتم و وارد اتاقم شدم. لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم، به سقف اتاقم خیره شدم انقدر به تاریکی سقف اتاقم نگاه کردم تا کم کم چشام سنگین شد و خوابم برد. با وحشت از خواب پریدم. دوبار همون خواب همیشگیی. یه مدته که یه خواب تکراری رو هر شب میبینم. خواب یه زن که خودش رو تو همین اتاق حلق اویز کرده و من از لای در نگاش میکنم. زنی که میبینم برام اشناس

ولی من غیر از خودم و خدمتکارای این خونه هیچ زن دیگه ای رو اینجا ندیدم. رفتم سمت پنجره و به بیرون خیره شدم. حیاط پر از ادمای مسلح بود که اطراف خونه پرسه میزدن. همه ادمایی که برای بلایند کار میکنن خودشون خونه جدا دارن. فقط وقتی که بلایند کارشون داشته باشه میان. من تنها کسیم که اینجا با اون زندگی میکنه. برگشتم سمت تختم و روش نشستم. گوشیم رو برداشتم و به صفحش نگاه کردم ساعت ۴:۳۵نشون میداد. دیگ خوابم نمیبرد رفتم سمت کمد و لباسم رو عوض کردم و جلو اینه نشستم. موهام رو بالای سرم دم اسبی بستم و رفتم سمت کشو و چاقویی که بلایند برای تولدم خریده بود رو برداشتم و گذاشتم تو جا مخفی استینم و گوشیم رو همراه ایرپادم گذاشتم تو جیبم. از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت اشپزخونه. همه خواب بودن. ساعت کاری خدمتکارا هم از ۷ بود. در یخچال رو باز کردم و به محتوای داخلش یه نگاهی انداختم.

همه چی بود ولی میلم نمیکشید این ساعت بخوام چیزی بخورم. بیخیالش شدم و در رو بستم و از در داخل اشپزخونه رفتم تو حیاط. رفتم سمت در که یکی از نگهبانا اومد جلو و گفت: ببخشید… ولی نمیتونم بدون دستور اقا بزارم تنها برید بیرون. چشمام رو تو حدقه چرخوندم و گفتم: خودش خبر داره. خواستم درو باز کنم که دستش رو گذاشت جلوم و گفت: بهتره من ازشون بپرسم تا مطمئن بشم. سرم و تکون دادم و گفتم: باشه .. من اینجا منتظر میمونم. همونطور وایساده بود و نگام میکرد نفس عمیق کشیدم و گفتم: ِد .. بروو دیگه نترس همینجام جایی نمیرم تا بیایی. سرش رو تکون داد و دوید سمت در اصلی و وارد خونه شد. همزمان با رفتنش درو باز کردم و از خونه زدم بیرون. ایرپادم رو گذاشتم و شروع کردم به دویدن. وایسادم و خم شدم و دستام رو به پاهام تکیه دادم و نفس نفس میزدم. رفتم سمت نزدیک ترین نمیکت بهم و روش نشستم.

کش روی موهام شل شده بود و اومده بود پایین. درش اوردم و انداختم دور مچم. گوشیم رو از جیبم در اوردم و به صفحش نگاه کردم. ساعت ۵:۵۰بود. دیگه باید برمیگشتم. بلند شدم و دوباره ایرپادم رو گذاشتم و به طرف خونه دویدم. از وقتی که بلند شدم یه نفر همراه باهام شروع کرد به دویدن و پشت سرم اومد. دقیقا هرجا دور زدم و رفتم عین من همونجا ها پیچید و دنبالم اومد. دیگ تقریبا نزدیک خونه بودم. سرعتم رو کم کردم تا بهم برسه. ایرپادم رو از گوشم در اوردم و اروم چاقوی تو استینم رو دادم پایین و گرفتم دستم. همین که نزدیک شد برگشتم سمتش و دستم رو بردم بالا و گذاشتم رو گردنش و چسبوندمش به دیوار. _ داری منو تعقیب میکنی؟ دستاش رو که بالا گرفته بود و اروم اورد پایین و گفت: بهتره اول این چاقوتو بزاری کنار. چاقوی تو دستمو بیشتر رو گلوش فشار دادم که باعث شد حرفش رو قطع کنه. سرم رو کج کردم و گفتم: جوابم رو ندادی؟

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
احساس می‌کنم همه چیز تهی و بی‌معناست... مثل افتادن توی یک دره، جایی که فقط یک بند نازک ازم باقی مونده که به شاخه‌ای خشک چسبیده. نه راه نجاتی هست، نه رهایی. فقط کنار ایستادم و دارم به زندگیم نگاه می‌کنم. زندگی‌ای که دیگه حتی ارزش اشک برای چیزهای گذرا رو هم نداره.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شامپاین
  • ژانر
    عاشقانه، جنایی
  • نویسنده
    مرجان جانی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    279
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 759 بازدید
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.