رمان یاس اثر نیایش آرا لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
یاس یه دختر احساسیه که وابستهی امیر میشه؛ مردی که از زنش جدا شده و یه بچه هم داره. پدر یاس با این رابطه مخالفه و از اون طرف، خودِ امیرم کمکم پشیمون میشه. تو همین گیر و دار، ارشام از راه میرسه و خواستگاری میکنه. یاس و ارشام با هم ازدواج میکنن، اما همهچی وقتی عجیب میشه که میفهمیم امیر، شوهر دخترخالهی ارشامه… و این شروع یه ماجرای جدیده.
درو براش باز کردم اومد تو. -سلام خوش اومدی. -سلام عزیزم بابت دیشب ببخشید،مهمونی تون و خراب کردم. -نه این چه حرفیه بفرماید بشینید. رفتم اشپز خونه چای و کیک اوردم. -ممنونم. -نوش جان. -می دونی یاسی جون من نمی دونم چرا انقد از من بدشون میاد اخه من کاری نکردم! -خب دلیلش چیه؟ با ناز فنجون شو برداشت و گفت -یعنی ارشام بهت نگفته؟ حس اضافه بودن بهم دست داد. حتی این دختره سیاهم داره تیکه می ندازه بهم،سرم و پایین انداختم و گفتم. -نه من زیاد نمی دونم! -البته حق داره که بهت نگه! -دلم گواه بد می داد. فنجون و گذاشت و پای چپ شو انداخت رو پای دیگه اش. یه لبخند زد و گفت. -یه مدت زنش بودم. دنیا رو سرم خراب شد. این چی گفت زنش بوده،تنم یخ زد حس کردم قلبم نمی زنه چشم هام سیاهی می رفت. -یعنی چی؟ به سمتم خم شد و گفت. -ارشام شوهرم بوده!
من عاشق ارشام ام ولی چون می خواستم برم خارج و ارشام موافق نبود از هم جدا شدیم. ارشام قرار بود بخاطر من بیاد ولی چون خانواده اش راضی نبودن نیومد، این شد که جدا شدیم. هیچ کدوم از حرف ها شو نمی شنیدم. قلبم درد گرفت،دهنم تلخ و خشک بود. به زور نفس می کشیدم. یه قطره اشک از چشم ام افتاد و از حال رفتم. -چی شدی؟ یاس با تویم چت شد دختر! کیفم و برداشتم و خواستم برم،دوباره برگشتم نگاه اش کردم دلم سوخت… این دختر حقش نبود. گوشی مو برداشتم و خواستم شماره ی ارشام بگیرم که پشیمون شدم ارشام اگه بفهمه زنده ام نمی زاره. خونه ی خاله رو گرفتم، گوشی رو برداشت. -سلام خاله منم نازلی، حال عروست بهم خورده بیا ببین چشه! -چی…یاس چی شده ،کجای تو الان؟ -خونه ی ارشام دارم میرم بیا ببرش بیمارستان. قطع کردم…خدا لعنتت کنه اخرش کار خود تو کردی. حالا چه جوری به ارشام خبر بدم!
شماره شو گرفتم. -الو سلام مامان خوبی؟ به یاس زنگ زدی هنوز ناراحته؟ الو مامان…هستی؟ -اره مادر هستم. ارشام برو خونه تون حال یاس بد شده نازلی اون جا بوده! -یا حسین… سوئچ و برداشتم و سوار ماشین شدم. با سرعت به سمت خونه حرکت کردم. دختره اخر کار خود شو کرد، حالا چه خاکی تو سرم بریزم! با دست محکم به فرمون زدم. بخدا اگه زنم طوریش بشه به خاک سیاه می شونم اش!! جلو خونه ترمز گرفتم و رفتم تو،سوار اسانسور شدم و هر لحظه اش اندازه ی یه قرن بود…پیاده شدم و درو باز کردم. با کفش رفتم تو. با دیدن یاس که رو مبل از حال رفته بود هزار بار خودم لعنت کردم. رفتم و بغلش کردم. -یاس عزیزم. اروم زدم تو صورت اش…رفتم یه لیوان اب قند درست کردم و بهش دادم. پالتو و شال شو اوردم و تنش کردم. یاس عزیزم چشم ها تو باز کن. بغل اش کردم و رفتم پایین.
گذاشتم اش تو ماشین و به سمت بیمارستان حرکت کردم. از خودم بدم اومده بود…مقصر منم!! حالا چیکار کنم بهش چی بگم؟ خدا لعنتت کنه نازلی اون دفعه پدرم و راهی بیمارستان کردی حالا همه زندگی مو. رسیدم و یاس و بغل کردم بردم اورژانس. تمام تنم خیس عرق بود…قلبم تند می زد نمی تونستم رو پام وایستم. همون جا نشستم و سرم و گذاشتم رو پام. با صدای گوشی سرم و بلند کردم. از جیبم در اوردمش،پدرم بود…من و می کشت! -سلام. -تو چه غلطی کردی؟! مادرت چی میگه. -بابا… -بابا و زهر مار،چه بلای سر یاس اومده؟ من جواب پدر شو چی بدم! کدوم بیمارستانی؟ ادرس و دادم و قطع کردم. -همراه یاس کریمی. -بله منم. -دکتر می خواد با شما حرف بزنه! -حال خانوم ام بهتر؟ -فعلا بهوش اومده برید با دکتر حرف بزنید. رفتم اتاق دکتر. -سلام خسته نباشین. شوهر خانوم کریمی هستم. -بفرماید بشینید. عینک شو جا به جا کرد.