رمان سایه صبر اثر ماه لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
در پس سکوتهای همیشگیاش، ریحانه دختریست پر از احساس و زخمهای التیامنیافته. روزگار سخت، او را به دختر مقاومی بدل کرده، اما چیزی در نگاه داریوش، دوست مغرور و خشن برادرش بند دلش را پاره میکند. عشقی ناخواسته در دلش جوانه میزند؛ عشقی که نه زبان گفتنش را دارد، نه توان خاموش کردنش را. داریوش، با همهی فاصلهها و غرورش، گاهی به ریحانه نزدیک میشود، اما همین غرور رابطهشان را ناپایدار و پرتنش میکند. حالا ریحانه مانده با قلبی سرگردان و چشمانی پر از تردید: بجنگد برای کسی که نمیداند میماند یا نه؟ یا از او بگذرد، حتی اگر دلش نخواهد؟
سکوت بینمون که طولانی شد نگاه کوتاهی بهم انداخت و صدای آهنگو بیشتر کرد. تا رسیدن به خونه، دیگه هیچکدوممون حرفی نزدیم. توی مسیر، چند بار گوشیش زنگ خورد که یه بارشو متوجه شدم عادل بود. قبل پیاده شدن، تعارفش کردم بیاد داخل. گوشیشو باز کرد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت –شماره کارتت رو لطف میکنی؟! به در شاگرد تکیه دادم تا بهتر ببینمش و کیفمو تو بغلم فشردم –واسه چی میخواین؟! –الان عجله دارم، آخر شب پیام میدم بگیرم. (غیر مستقیم داشت میگفت پیاده شو.) در حالی که پیاده میشدم گفتم –اصلاً حرفشم نزنید …خداحافظ! بلافاصله عقب گرد کردم و خواستم کلیدو از کیفم دربیارم که صدام زد –ریحانه خانوم… مکثی کردم و برگشتم و منتظر نگاهش کردم –ممنونم ازتون. دستشو به نشونه خداحافظی بالا گرفت و گاز داد و رفت. داشتم موهامو با سشوار خشک میکردم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.
گوشیو که روشن کردم، دیدم داریوش تو تلگرام پیام داده چشمام رو صفحه گوشیم قفل شد و لرزش نامحسوسی تو انگشتای دستم به وجود اومد سشوار هنوز تو دستم بود که سریع گوشی رو گرفتم سمت رستا –ببین، پیام داده! رستا نگاهی به صفحه انداخت و با صدای بلند خوند « –سلام آبجی، ببخشید این وقت شب مزاحم شدم .شماره کارتتو میفرستی؟» بلافاصله پیامو سین زدم. رستا نوچنوچی کرد –یه دقیقه صبر کن، شاید اصلاً اشتباهی فرستاده باشه! زدم زیر خنده و درحالیکه موج گرما رو روی گردن و گونه ام حس میکردم با شیطنت گفتم –حیفه همچین برکتی معطل بمونه! رستا به پهلو دراز کشید، دستش رو زیر سرش گذاشت و با چهره پوکر فیس گفت –وای اینجوری نگو، از خنده نفسم گرفت! زدم زیر دستش که تعادلش بههم خورد و کلهش رفت توی بالش. حرصی از رونم نیشگونی گرفت و غرید. –خب جوابشو بده دیگه، دو ساعته سین زده
الان فک میکنه شاخی ! گوشیو گرفتم سمتش –شاخ بازی چیه بابا؟ اصلاً نمیدونم چی بنویسم. گوشی رو ازم گرفت و شروع کرد به تایپ کردن. سرمو بردم جلو ببینم چی نوشته، دیدم زده « –سلام، خواهش میکنم…» و داشت شماره کارتمو هم مینوشت ! سریع گوشی رو قاپیدم و زدم پس کله اش –بخدا تو آدم نیستی! اونم از خنده من قهقهه میزد و گفت –بابا من جای تو بودم دو برابر حساب میکردم !حساب حسابه، کاکا برادر! –جدی بگو، چی بنویسم؟ رستا چهره متفکری گرفت و با انگشت جلوی صورتم بشکن زد –ببین، بنظرم هزینه قرصو قسطبندی کن !اینجوری هر بار به این بهونه میتونه باهات چت کنه! زبونمو روی لبای خشک شدم کشیدم و سرمو با خنده تکون دادم در حالیکه از استرس دهنم خشک شده بود، با کلافگی نگاهش کردم و گفتم ــ یه امشب رو خنکبازی رو کنار بذار، قول میدم بعداً به هرچی بگی بخندم! رستا به سشوار اشاره کرد ــ سوخت!
تازه متوجه شدم هنوز سشوار تو دستمه، یه جوری محکم گرفته بودمش که کف دستم خیس عرق شده بود …اونقدر غرق پیام شده بودم که صدای سشوارو نمیشنیدم خاموشش کردم و کف دستم رو روی شلوارم کشیدم و با مکث نوشتم ــ سلام، شبتون بخیر .گفتم که اصلاً حرفشم نزنید. بلافاصله یه ویس دهثانیهای فرستاد. ویس رو باز کردم و صداشو تا حد امکان پایین آوردم، بلندگو رو نزدیک گوشم گرفتم تا بهتر بشنوم. ــ ممنون، اگه امکانش هست برام بفرستین که زیاد مزاحم شما هم نشم، فردا میخواین برید سرکار. ویس رو دم گوش رستا گذاشتم، چشم هامو با ذوق تو حدقه چرخوندم و گفتم ــ ببین! صداش چه بم و مردونست …واقعاً برازندهی چهرهشه! دو بار دیگه ویس رو گوش دادم. رستا با نگاه خسته ای گفت ــ مگه اولین باره صداشو میشنوی که اینجوری غش و ضعف میکنی؟ !بیچاره شاید میخواد بخوابه، داری با این لوسبازیات مانع خوابش میشی!