خلاصه کتاب:
- دوسش داری! مردمک های ساواش آرام بالا آمد و به او نگاه کرد. بدون هیچ فکری هر حرفی که از دلش گذشت را به زبان آورد. - بعضیا رو دیدی، بی دلیل برات مهمن؟ حتی توی ذهنتم نمیتونی نسبت خاصی بهشون بدی. نمیتونی بگی مثل خواهرمه، دوستمه، عشقمه. نه! هیچ کدوم! فقط مثل کسیه که میخوای برای همیشه تو زندگیت بمونه. صورتش مانند کسی بود که کشتی اش در حال غرق شدن است؛ و او تنها ایستاده و به ماه خیره است. کسی که خسته بود از جنگیدن، بی نهایت خسته بود. - همه تو زندگی اشون دنبال معجزه ان. منم فقط داشتم تلاش میکردم اون معجزه رو تو زندگیم نگه دارم. نمیدونم اسم این کار چیه. دیوونگی؟ یا دوست داشتن! یاوری لبخندی زد و سر تکان داد. ساواش برای او آدمی خاص و متفاوت بود؛ پس بنابراین تعریفش از عشق برای او تعجب برانگیز نبود.
ابهام در لغته: مصدر باب افعال است از اصل تلاتی اوهم»، به معنی رفتن دل به سوی چیزی بدون قصد آن. پس ایهام به معنی به شک انداختن و به گمان افکندن است و نام صنعتی است از صنایع شعری، که این صنعت را با توجه به منابع و مدارک موجود در صنایع بدیعی می توان چنین تعریف کرد: ایهام آن است که شاعر لفظی به کار برد که دارای دو معنی قریب و بعید باشد. ذهن متوجه معنی قریب می شود در حالی که منظور شاعر معنی بعید آن است.
ایهام در دیوان حافظ مطرب عشق عجب ساز و نوایی ...
اگر بگویم «سالها»، کم گفته ام؛ بلکه باید بگویم به تقریب، عمری است، یعنی از اوان نوجوانی خود تا همین روزها، که اندیشه فراهم آوردن گزینه ای از بهترین و ماندگارترین شعرهای فارسی، کمابیش، روزی نبوده است که در ذهن و حافظه من حضور نداشته باشد. به یاد دارم که به کلاس های نخستین دبستان می رفتم – و همزمان عصرها و تعطیلات تابستانی به مکتب خانه، که پای کتابی با عنوان گلچین جهانبانی به خانه ما باز شد. مدتهای مدید این کتاب، وقتی مشتری سمج خانگی نداشت، همدم و همراه من، حتى اغلب زیر بغل من بود. در آن ...
اختران را با هم پچ پچی بود شب پیش که میدیدم من. ابرها با تشویش هودجی را در تاریکی ها می بردند و دعاهائی چون شعله و دود از نهانگاه زمین بر میشد
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر میداشت زشتی از بند رها می گردید.
دختر عاصی و زیبای «گناه» ماند با سنگ صبورش تنها: او نخواهد آمد او نخواهد آمد» اینک آن آوازی است. که بیابان در بر دارد او نخواهد آمد» عطر تنهائی دارد با خودش…
در طول قرون و اعصار ایلات و عشایر ایران مرزداران جانباز و جان بر کف و مدافعان سرفراز حدود و ثغور ایران بوده، در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران از بذل جان و مال دریغ نداشته اند. این ایلات و عشایر در سه مسئله بسیار مهم حیاتی و اساسی کشور در طول تاریخ سهیم و شریک بوده اند:
۱- دفاع کشور از هجوم و تعرضات بیگانگان. ۲- حفظ امنیت و آسایش داخلی.
٣- تأمین اقتصادی و تدارک آذوقه و نیاز پروتئینی به ویژه گوشت، روغن، پشم و صنایع دستی و کشاورزی کشور.
ما اصولا ایلات و عشایر ایران را بدو شاخه ...
خلاصه کتاب:
همه چیز از اونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم این شهر آلوده و خالی از احساس و پشت سرم رها کنم و برگردم به مامن گاهم. جایی که میتونم خودم باشم و صدای فلوتم با جریان آب همبازی بشه. اما نمیدونستم آشنایی با اون میتونه کاری کنه از سیاه چاله هاش که پناهگاهم شده بود، فرار کنم به همون برزخ قبل.. اما اینو نمیتونم پنهان کنم که کنار این ممنوعه بودن خیلی خوشه، و منم عاشق سرخوشی ...
خلاصه کتاب:
دختر لوند و جذاب که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این اقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون... هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره....چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یه جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هردختری و دختر قصمون هنوز دلش بااونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و اتشین....
خلاصه کتاب:
_سوگل ...پیس ...پیس ...سوگل برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخم های درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست ... مثل همیشه گدا بود ...خاک تو سر خرخونش .... پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم : _گه بگیرنت ....خسیسِ خر خون .... همونجور که سرقایم کرده ام رو از پشت سارا (نفر جلوییم)بالا می اوردم با خانم اکبری چشم تو چشم شدم ... با چشم های درشتش که پشت عینک ته استکانی قدیمی روی صورتش باباغوری به نظر می رسید بهم چشم غره رفت .... کمی خودم رو جابجا کردم و سعی کردم به هیجان دیدنش و لو رفتنم مسلط بشم ....
خلاصه کتاب:
ارباب خشن و مغروری که دختر باکره صیغه میکنه به بدترین شکل بکارتشون رو میگیره رادمهر ارباب خشن و مغرور عمارت آریانفر، یه پدر جوون و خوشگذرونه که به دنبال مادری برای پسر چهارساله شه. سراغ دخترای زیادی میره و رو هر کدوم یه عیبی میذاره تا اینکه لادن رو میبینه صیغه اش میکنه و ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.