خلاصه کتاب:
یاس یه دختر احساسیه که وابستهی امیر میشه؛ مردی که از زنش جدا شده و یه بچه هم داره. پدر یاس با این رابطه مخالفه و از اون طرف، خودِ امیرم کمکم پشیمون میشه. تو همین گیر و دار، ارشام از راه میرسه و خواستگاری میکنه. یاس و ارشام با هم ازدواج میکنن، اما همهچی وقتی عجیب میشه که میفهمیم امیر، شوهر دخترخالهی ارشامه... و این شروع یه ماجرای جدیده.
خلاصه کتاب:
این رمان دربارهی دختریه به اسم تینا که آرزوشه یه روز بره آمریکا. باباش قبول میکنه، ولی یه شرط میذاره: باید همهی درسا و واحدای دانشگاه رو پاس کنه. تینا هم با انگیزه ادامه میده، اما تو دانشگاه گیر یه استادی میافته به اسم امیرعلی که از همون اول باهاش سر لج میافته و داستان از همینجا شروع میشه...
خلاصه کتاب:
احساس میکنم همه چیز تهی و بیمعناست... مثل افتادن توی یک دره، جایی که فقط یک بند نازک ازم باقی مونده که به شاخهای خشک چسبیده. نه راه نجاتی هست، نه رهایی. فقط کنار ایستادم و دارم به زندگیم نگاه میکنم. زندگیای که دیگه حتی ارزش اشک برای چیزهای گذرا رو هم نداره.
خلاصه کتاب:
کارن مارشال، جنایتکاری بیاحساس و بیرحم، پس از ماهها تعقیب، دستگیر میشود. اما حالا که در زندان است، هیچکس نمیتواند از او حرفی بکشد. سکوت سرد و نگاههای مرموزش مأموران را به این فکر میاندازد که شاید با یک روانپریش طرفاند. همینجاست که پدرِ رستا، افسر کارکشتهی پلیس، دختر روانشناسش را وارد میدان میکند؛ کسی که باید ذهن تاریک کارن را بخواند… و رازهای پنهان را بیرون بکشد.
خلاصه کتاب:
رهام، نابغهای مغرور با مدرک پزشکی از آمریکا، با نگاهی سرد و بیاعتقاد به عشق، بعد از مرگ پدرش به ایران بازمیگردد تا مدیریت یکی از بزرگترین بیمارستانهای خصوصی را در دست بگیرد. او همیشه عشق را احساساتی دستوپاگیر میدانست، اما سرنوشت تصمیم دیگری برایش داشت. عشقی ناگهانی، عمیق و غیرقابل انکار، همه چیز را تغییر میدهد. حالا رهامِ مغرور حاضر است مرزهای اخلاق، منطق و حتی قانون را جابهجا کند تا به معشوقش برسد... اما پایان این مسیر، آنطور که میخواست رقم نمیخورد.
خلاصه کتاب:
کجا فریاد بزنم، وقتی صدا هم در سینهام خفه شده؟ از چه بگویم، وقتی دل پر از حرف است و زبان بسته؟ انگار با یک لغزش، کل هستیام در تاریکی فرو رفت… یک اشتباه کافی بود تا تمام رویاهایم خاکستر شوند. کاش اندکی مکث کرده بودم، کاش آن لحظه را جدیتر گرفته بودم. اما حالا دیگر "کاش" هم برایم تسخر است. زندگیام متوقف شد؛ من ماندم و تپشهایی بیمعنا. روح من، چون زخمی تازه، مدام خراش خورد؛ هیچ مرهمی نیامد، هیچ آغوشی نرسید…
خلاصه کتاب:
دختری که انگار از شعلهی درد ساخته شده؛ قلبش زخمی، نگاهش خاموش و رفتارش پر از فریادهای نگفته. در ازدحام آدمهایی که نمیفهمندش، بیصدا فرو میریزد. چرا او باید میان این همه بیگانگی زندگی کند؟ چه سرنوشتی در کمین اوست؟ قصهاش هنوز تمام نشده...
خلاصه کتاب:
نارون مثل درختی بیریشه، بهدنبال بوی محوی از مادرش، به زادگاه پدریاش بازمیگردد. اما شب پیوندش با گذشته، با پسرعمویی که قرار بود تکهای از امنیت باشد، در هم میشکند. به یاری بیبی، از همان شب، مسیرش عوض میشود؛ فراری در سکوت، بهسوی تهران. و در پایتختی شلوغ و بیوقفه، عشق همانند شعلهای کوچک در دلش روشن میشود... اما این شعله آتشیست که همه چیز را خاکستر میکند. عشقی که نجات نبود، سقوطی خاموش بود.
خلاصه کتاب:
من دختری بودم که توسط قاچاقچیهای انسان دزدیده شد... همه چیز با انتقام شروع شد. بارها تا مرز مرگ رفتم اما زنده موندم. به کسی دل بستم که خودش دلیل تمام دردهای من و صدها دختر دیگه بود. باورم نمیشد از اون جهنم، روزی به جایی برسم که رئیس یه شرکت مد و فشن بشم. این دیگه فقط یه اتفاق خوب نبود، این خودِ شانس بود، شبیه یه خواب عجیب! فقط کاش این اتفاق برای بقیه دخترهایی که مثل من بودن هم میافتاد... تا شاید بتونن دنیا رو برای آدمهای دیگه کمی بهتر کنن.
خلاصه کتاب:
چند ماه از مرگ همسر مارال گذشته و حالا احمدآقا، دوست وفادار و دیرینهی شوهرش، سعی میکنه با حضور و کمکهاش از سختیهای زندگی مارال کم کنه و حمایتش کنه. اما وقتی پسرش، مالک، به این رابطهی پنهان بین پدرش و مارال پی میبره، شرایط تغییر میکنه. رفتارهای مالک بهتدریج فشارهایی رو به مارال تحمیل میکنه که او ناچار به تحمل اونها میشه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.