خلاصه کتاب:
«الماس تلخ» صرفاً یک روایت عاشقانه نیست. راستش را بخواهید، نمیدانم چطور باید گفت، اما این روزها عشق را جور دیگری میفهمیم یا شاید بهتر است بگویم، بد میفهمیم. کارمان به جایی رسیده که هر میل زودگذر یا هوسِ لحظهای را عشق مینامیم. اما «الماس تلخ» در پی چیزی فراتر از این تعاریف سطحیست؛ شاید بهدنبال تصویری از عشقی واقعی، خالص و دستنخورده... همان عشقی که سالهاست فراموشش کردهایم.
خلاصه کتاب:
در پس سکوتهای همیشگیاش، ریحانه دختریست پر از احساس و زخمهای التیامنیافته. روزگار سخت، او را به دختر مقاومی بدل کرده، اما چیزی در نگاه داریوش، دوست مغرور و خشن برادرش بند دلش را پاره میکند. عشقی ناخواسته در دلش جوانه میزند؛ عشقی که نه زبان گفتنش را دارد، نه توان خاموش کردنش را. داریوش، با همهی فاصلهها و غرورش، گاهی به ریحانه نزدیک میشود، اما همین غرور رابطهشان را ناپایدار و پرتنش میکند. حالا ریحانه مانده با قلبی سرگردان و چشمانی پر از تردید: بجنگد برای کسی که نمیداند میماند یا نه؟ یا از او بگذرد، حتی اگر دلش نخواهد؟
خلاصه کتاب:
سامه، دختری که پای به سفرهٔ عقده و داماد نمیگذارد... حالا در گذرگاهِ خاطراتِ پرپیچ و خمش گام برمیدارد تا رازِ اشتباهاتش را بکاود؛ اشتباهاتی که شاید سرنوشتش را رقم زد ...
خلاصه کتاب:
دختری با حیا و نجابتی مثالزدنی، ناگهان درگیر حسّی تازه و ناب میشود؛ حسی که هم شیرینی خاصی دارد و هم خلوص بیپیرایهای. زنی که با شهادت همسرش به ناگاه بیوه شد و از ازدواج روی گرداند، تا روزی که تقدیر مسیر دیگری برایش رقم زد... برادری پرانرژی که پس از سالها دوری از پاریس بازمیگردد تا بقیه زندگیاش را در کنار خانواده و بهویژه همسر برادرش بگذراند. پسری بیغرور و بیتکبر، ساده و صادق، که عاشقیاش را با قلبی پاک و بیریا به نمایش میگذارد.
خلاصه کتاب:
روزگار با چه ظرافتی این بازی بیرحم را رقم زد؟ زنی که از کودکی، سختیها را چون شیر مادری تاب آورد و تبدیل به بهترین وکیل شده بود، حالا از پرونده قتل دوست وفادارش پا فراتر گذاشت و به قلب راز بزرگ خانوادهاش رسید... رازی که زندگیاش را برای همیشه تغییر داد.
خلاصه کتاب:
دیگه اون دخترِ پونزدهسالۀ ابرو باریک نیستم... نه اون بیست سالهٔ عاشقِ دردسرساز... حالا بیست و پنج سالمه، من عوض شدم... تو هم فرق کردی... همۀ چیزا متفاوتن! —راستش بعیده... ولی هربار سنت ضریبی از پنج بوده یه قصه ساختی... خندیدم... با تمام وجود... راست میگفت... همیشه همینطور بود ...
خلاصه کتاب:
هفدهسالگی برای شبنم، فقط یک سن نبود؛ مرز بین ناآگاهی و واقعیت بود. تا اون روز، زندگیاش پر از رویاهای نادیده بود، تا اینکه یک شک مثل خوره افتاد به دلش. شک، مثل نوری کورکننده وارد ذهنش شد و وادارش کرد چیزهایی رو ببینه که شاید بهتر بود هیچوقت نمیدید… اما واقعیت، همیشه بهایی داره. شبنم چشمهاش رو از دست داد؛ اما در ازاش، حقیقت رو با تمام وجود لمس کرد. و حالا… باید راهی رو توی تاریکی پیدا کنه که برای خیلیها تو روشنایی هم گم شده.
خلاصه کتاب:
باران تمجید، زنی جوان با غروری استخوانساز، هیچوقت اجازه نداده کسی از احساساتش عبور کنه. اون همیشه یه دیوار بلند دور خودش کشیده بود... تا وقتی که زندگی، دو مرد رو به زندگیش پرت کرد: ماهان شریفی، مردی مرموز و اغواگر با گذشتهای تاریک که با نقاب عاشقانه نزدیکش شد، در حالی که پشتپرده باران رو فروخته بود… و آریا مجد، افسر سختگیر و تیزبین که باران رو شریک جرم میدونست. بین بازیهای خطرناک عشق، اعتماد و دروغ، باران فهمید هیچکس ناجیاش نیست. اما او یاد گرفته بود برای بقا، باید بجنگه… و حالا وقتشه بازی رو به نفع خودش برگردونه با انتقامی که هیچکس انتظارش رو نداره.
خلاصه کتاب:
آغاز این قصه، مثل خیلی از فاجعهها، با یک سوءتفاهم بود. اما خیلی زود، از مرز اشتباه گذشت و به جنایتی خاموش تبدیل شد. عشقی ممنوعه... رابطهای که نباید اتفاق میافتاد، اما افتاد. و یک تذکر کوتاه که همهچیز رو زیر سوال برد: یه دختر که از برادرش حامله نمیشه... هرچند اون برادر، واقعا هم برادرش نباشه! رازهایی هست که وقتی فاش میشن، دیگه هیچکس، همون آدم قبلی باقی نمیمونه...
خلاصه کتاب:
هیچکس پشت اون کتوشلوار شیک و اون چهرهی خونسرد، مردی رو نمیدید که با یک تمایلِ ممنوعه، سالها از آدما فاصله گرفته بود. اون یه وکیل موفق بود؛ کسی که تو دادگاهها بیرحمانه میدرخشید، اما تو خلوتش، با خودش در جنگ بود... تا اینکه منو دید. دختری که از همون کودکی یاد گرفته بود «متفاوت بودن» یعنی تنها بودن. اما اون نه ترسید، نه طردم کرد. با ورودش، دنیام عوض شد. منو با آدمهایی آشنا کرد که هرکدوم زخمی از گذشته داشتن، اما هنوز توی دلشون، جایی برای عشق مونده بود. بین ما، چیزی شکل گرفت که نه تعریف مشخصی داشت، نه مسیر مشخصی… ولی واقعی بود. افرای ابلق، روایت زندگی منِ متفاوت با عشقی متفاوت. روایت سفری از انزوا تا رهایی، از ترس تا شهامت...
نام کتاب: افرای ابلق
ژانر: عاشقانه، روانشناسی، رئال، مافیایی، آسیب اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.