خلاصه کتاب:
داستانمون درباره یه پسر کاملا مذهبیه که اسمش امیر حافظ و یه دختر به اسم ترمه که بی بند و بار و دختره آزادی هست زندگی این دوتا شخصیت داستان مقابل هم قرار میگیره و امیر حافظ و ترمه به عقد صوری هم درمیان و همخونهی همدیگه میشن که کلی داستان بینشون پیش میاد که خوندنشو از دست ندین ...
خلاصه کتاب:
دختری جسور از کاشان، با فوقلیسانس اقتصاد و ذهنی تیزتر از تیغ قالیبافیش. نخبهای که به جای صندلیهای شیشههای شرکتهای بزرگ، فرشهای پدری را با دست خودش باز میکند، انتخاب کرده است. واسطهها رو حذف میکنه و مستقیم قالیها رو میفروشه به عزتالله خان جهانگیری در تهران. اما بعد از سه ماه، عزت الله خان میمیره... و پسرش، روزبه، همه چی رو انکار میکنه. رویارویی با روزبهپرستو بیمدرک، بیسند، اما با زبانی تیز و ایمانی محکم میجنگه. حالا این جنگ، فقط برای پول نیست... برای اثبات خودش. رویارویی با روزبه، آغاز یک نبرد بیامان بین گذشته، قدرت، و راستیست.
خلاصه کتاب:
در دل شب های تار، پرنیانی از راز و رویا تنیده شده است. دنیایی میان خیال و واقعیت، جایی که هرچیز آشنا رنگی از ناآشنا دارد. مینوی ساده از دنیای ما، دختر با نشانی مرموز بر کتفش روبهرو میشود. خالکوبیای که دروازهایست به جهانی پنهان است... جهانی که عشق، قدرت و خون، قانون اولش است. سرنوشتش دیگر هیچگاه همان نخواهد بود...
خلاصه کتاب:
کتاب ملت عشق پرفروشترین کتاب به عنوان پرفروشترین تاریخ ترکیه را از آن خود کند. این اثر در ایران نیز با استقبال بینظیری مورد توجه قرار گرفته و مخاطبان بسیاری را جذب کردهاند. این کتاب شامل دو داستان است که بهصورت موازی روایت میشود. یکی در سال ۲۰۰۸ در آمریکا و دیگری در قرن هفتم هجری در شهر قونیه. شخصیت اصلی داستان زنی به نام "اللا" است که در شهر بوستون زندگی می کند. رابطه او با همسر و فرزندانش سرد و پرتنش است و زندگی زناشوییاش رو به نابودی است. در این میان، اللا کاری بهعنوان ویراستار میپذیرد و باید کتابی را بررسی کند. این کتاب همان ملت عشق است؛ رمانی که بهطور عجیبی مسیر زندگی او را دگرگون میکند.
خلاصه کتاب:
سایه، دختری یتیم و پرشور، با عمهاش و دخترعمهاش در خانهای کوچک زندگی میکند. او دانشجویی سرزنده و زبان دار است که برای هزینه های زندگی، گاهی با پسرها وارد رابطه میشود و از آنها پول میگیرد. آخرین مردی که وارد زندگیاش میشود، نوید، استاد در دانشگاه است. نوید که تحتتأثیر شخصیت قرار میگیرد، او را برای همکاری با شرکت دعوت میکند. اما آشنایی با فرهان، رئیس مرموز و شرکت باوقار، مسیر زندگی سایه را تغییر می دهد. فرهان، همان مردی است که صاحب عمارت است که عمهی سالها در آن خدمتکار بوده است. ورود سایه به عمارت، آغاز پردهبرداری از رازهایی است که سالها پنهان شدهاند. رازهایی که ممکن است گذشته سایه را زیر و رو کنند...
خلاصه کتاب:
همه چیز با مخالفت شروع شد... پدر و مادری با چشمانی خاموش که با هر نگاهشان فریاد میزدند: "نرو، اشتباه نکن!" و دشمنانی که منتظر لغزش من بودند. اما من رفتم. در دنیایی قدم گذاشتم که نامش "تشریفات" بود— دنیایی از لبخندهای زهرآگین و سکوتهایی که پشتشان شمشیر کشیده میشد. آنچه روزی مستی بود، بعدها عادت کردند. بعدتر شد توبه. توبه ای که لبخند میزد و میگفت: برگرد، راه هنوز بسته نیست. اما من… من عهدی بستم با این دنیا: دیگر نمینوشم، جز امشب… و فرداشب… و هر شب دیگر.
خلاصه کتاب:
از همان روزهای اول بلوغ، آن زمان که دخترانههایم تازه شکوفه میزدند، از او بیزار بودم. نگاهش همیشه سنگین و مراقب، حرفهایش تنها خطاب به «من» بود و تذکراتش پر از تحکم. حس میکردم سایهاش همیشه دنبالم است، اما آن روزی که چشمم به اسلحهاش افتاد، واقعاً شروع شد. آن اسلحه را با چهرهی پر از خط و زخم و پوست سوختهاش پیوند دادم. مردی که نگاهش از سرمایی که در دل میریخت، هیچ کم نداشت. از آن روز، حضورش فقط آزاردهنده نبود، بلکه خوفناک هم شد. هر جا بود، آنجا برای من «مهیل» میشد، جهنمی خاموش شد. ماجد، مردی مرموز و همیشه حاضر در طول زندگیام، که سهم من از ترس و تنفر بود... بیخبر از سرنوشتی که قرار بود ورق بخورد.
خلاصه کتاب:
دختری مثل تمام دخترها… با رویاهایی معمولی و دنیایی ساده. اما یک اتفاق، یک انتخاب، مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. حالا او در دنیایی قدمها گذاشته است که در آن شهر، رقابت و ثروت لحظهای بهلحظهاش را کردهاند. اما چیزی میان این هیاهو او را غافلگیر می کند… عشقی ناب، در زمانی که خود عشق، کمیابتر از هر چیزی است.
خلاصه کتاب:
زیتون داستان دختریست با روحیه کمالروزی که آجر به آجر زندگیاش را با دستان خودش ساخته است. کمالطلب، مصمم، و در جستجوی معنای واقعی موفقیت. در تار و پود داستان، زیتون پیوسته به گذشتهاش بازمیگرداند؛ به خاطراتی که مثل شمعی نیمسوز، روشنیبخش مسیر پر پیچوخم امروز او هستند. روزی با دل شکسته به ترکیه گریخت تا کار کند، تا زنده بماند. امروز، نامش درخشان است، چهرهاش روی بیلبوردها. اما سرنوشت باز او را به ایران میکشاند. به خاکی که از آن گریخته بود. این بازگشت، آغاز آشنایی با آدمهایی است که مسیر تازهای را در زندگیاش رقم میزند...
خلاصه کتاب:
خودم کردم این تاریکی رو. خودم با دستای خودم همه چی رو سوزوندم. برای چی؟ برای حرفهای یه آدم فریبکار. همونی که مدعی میکرد پرهیزکاره، ولی عملاً یه گناهکار تمومعیاره بود. هی با خودم تکرار کردم: «گناهکار… گناهکارم» تا بالاخره همون چیزی شدم که ازش میترسیدم. اونم با اون ظاهر شفاف و معصومش، تونست همه رو گول بزنه، ولی من… من دیدم. وقتی ظاهرش شکست، حقیقت نمایان شد. گناه پشت گناه، پلیدی پشت پلیدی. و من؟ نفرت رو توی قلبم کاشتم و بزرگش کردم. الان دیگه اون نفرت سلطنت میکنه… روی دل سنگی من. منم شدم بخشی از این تاریکی… آرشامم… گناهکار با اسمی که دیگه پاک نمیشه… تباهکار به رسم یه روح زخمی.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.