رمان سایه گناه اثر فوسا لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
سایه، دختری یتیم و پرشور، با عمهاش و دخترعمهاش در خانهای کوچک زندگی میکند. او دانشجویی سرزنده و زبان دار است که برای هزینه های زندگی، گاهی با پسرها وارد رابطه میشود و از آنها پول میگیرد. آخرین مردی که وارد زندگیاش میشود، نوید، استاد در دانشگاه است. نوید که تحتتأثیر شخصیت قرار میگیرد، او را برای همکاری با شرکت دعوت میکند. اما آشنایی با فرهان، رئیس مرموز و شرکت باوقار، مسیر زندگی سایه را تغییر می دهد. فرهان، همان مردی است که صاحب عمارت است که عمهی سالها در آن خدمتکار بوده است. ورود سایه به عمارت، آغاز پردهبرداری از رازهایی است که سالها پنهان شدهاند. رازهایی که ممکن است گذشته سایه را زیر و رو کنند…
خندیدم و با اشاره به ماهی تابه گفتم: صبحانه چیه؟ صبحانه نیست و ناهارِ- خب ناهار چیه؟-شینیسل مرغ با چیگن استراگانف مسخره می کنی؟- سوسیس و تخم مرغِ. من صبحونه خوردم اینم ناهارمه. زیادش کنم؟ صد در صد. گلی بیدار نشد؟-اون تا سه چهار می خوابه اره میدونم. چایی داری؟ اره بریز بخور- چپ نگاهش کردم و درحالی که بلند می شدم گفتم: مهمونم مثلا صاحب خونه ای- ادایش را دراوردم و برای خودم چای ریختم. دوباره نشستم و گفتم: سرکار نمیری؟ حاج اقا بیاد میرم- حاج اقا بفهمه پسرش در نبودش در دکون رو باز نمی کنه که – خون به پا میشه از کجا می خواد بفهمه؟
– خدا وکیلی خیلی تنبلی. تو که سحرخیزی واسه چی نمیری در -مغازه رو باز کنی دوتا مشتری بیاد؟ تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟ گلی می گفت شرکت – استخدامت کردن کو؟ چرا نرفتی؟ سرم را با ناراحتی تکان دادم و گفتم: آخ اره راست می گی انقدر خوابم می اومد که نرفتمبا جدیت گفت: خل شدی؟ بعد عمری یه کار خوب پیدا کردی اونم به خاطر دو ساعت خوابیدن از دست دادی آهی کشیدم و گفتم: اصلا نمی دونم اخراجم کرده بود یا نه رئیست؟- اره. خیلی گند اخلاقِ فکر کنم همون دیشب تو مهمونی اخراج – شدم خب؟-شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: همین دیگه نمی خوای بگی از اول نگو.
خیارشورم می خوری؟-نه معده خالی نمی تونم. فقط عسلی باشه-چشم مادمازل سایه-تابه را روی میز گذاشت و گفت: ولی خیلی ابلحی ! اخمی کردم و گفتم: هوی درست صحبت کنا به سمت یخچال رفت و گوجه برداشت. روبرویم نشست و خیلی جدی گفت: خاک بر سرت سایه !عه- رشته ات چیه؟- چه ربطی داره؟-درحین خرد کردن گوجه گفت: جواب بده !دست به سینه شدم و گفتم: طراحی دکوراسیون داخلی نوک چاقو را به سمتم گرفت و گفت: شرکتی که توش کار می کردی چه شرکتیِ؟ خب یه شرکت معماری داخلی- خب همین جاست که میگم خاک برسرت.
من برق خوندم ولی کار گیرم نیومد مجبور شدم ور دل بابام ابزار بفروشم. بعد تو توی بهترین شرکت معماری استخدام شدی و نشستی با من سوسیس تخم مرغ می خوری؟ ابروهایم بالا پرید و گفتم: چیکار کنم؟ برم جایی که شاید همون دیشب اخراجم کرده باشن؟ من نمی دونم چی شده و چرا ممکنه اخراج شده باشی. اما اینو خوب می دونم که هرچیزی ارزش اینو نداره که از آینده ات بگذری آخه کودن ! تو توی اون شرکت پیشرفت کنی و واس خودت کسی بشی حرومه؟ برم التماس کنم؟-برو ببین شرایط چطوریه. جای التماسم نمی ذاری با کارات-با تحکم گفتم: از رئیسش بدم میاد.