خلاصه کتاب:
ترسا دختریه باهوش و پرامید، که بعد از دو سال پشت کنکور موندن، حالا منتظر نتیجهایه که میتونه سرنوشتش رو عوض کنه. مادرش سالها پیش از دنیا رفته و حالا با پدر سختگیر و عزیزجونِ مهربونش زندگی میکنه. خواهر بزرگش، آتوسا، بعد از رفتن به خارج و تجربهی ناموفقی که اونجا داشت، باعث شده پدر ترسا به هیچ قیمتی راضی به رفتن دوبارهی یکی از بچههاش نشه. اما ترسا رویای رفتن به کانادا رو تو دلش زنده نگه داشته. با کمک دوستاش، نقشهای میکشن تا پدرش رو راضی کنن. در جریان این نقشه، اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میده. فردی جدید وارد زندگی ترسا میشه؛ کسی که همهچی رو تغییر میده—از نگاهش به آینده، تا راهی که انتخاب میکنه.
خلاصه کتاب:
داستان از آشنایی دو جوان فامیل شروع میشه: باراد، پسری مغرور و موفق که با تلاش خودش به همهچی رسیده، و مهرسا، دختری سادهدل ولی زبوندار که دلش زود به تپش میافته. از همون اول بینشون یه جرقه هست، یه حس ناآشنا که کمکم جدی میشه و به نامزدی ختم میشه. اما خوشبختیشون دوام زیادی نداره. سایههایی از حسادت و دخالت اطرافیان شروع میکنن به شکل گرفتن. مزاحمتهایی برای مهرسا، حرفهایی دروغین دربارهی گذشتهی باراد، و شکی که یه نفر ناشناس تو دل مهرسا میکاره. شک، بهونه میشه برای فاصله گرفتن، و این فاصله، به جدایی ختم میشه. ماهها بعد، وقتی هر دو زخمی گذشتهان، مهرسا تو یه تصمیم احساسی با پسر داییش نامزد میکنه؛ اما خاطرات باراد هنوز باهاشه، حتی اگه سعی کنه فراموشش کنه...
خلاصه کتاب:
دختری که زیر بار زندگی خم نشده، حتی وقتی تکیهگاهی ندارد… با تمام تنهاییاش، هنوز دلگرمی عزیزانشه، هنوز پناه می ده، بیمنت، بیتوقع. شکنندهست، اما نشکسته… آسیب پذیره، اما با ارادهای که کوه رو به زانو درمیاره. دختری که دردهاشو لبخند پشتی پنهان میکنه تا کسی نفهمه چه طوفانی درونشه… با قدمهایی استوار، راه میره برای ساختن فردای بهتر… نه برای خودش، برای اونایی که براش موندن. اما پشت اون همه قوی بودن، هنوز یه دختره… از جنس دل، از جنس احساس… کسی که هنوز دلش یه شونه میخواد تا گاهی بهش تکیه بده. دختری که فکر میکنه دیگه چیزی از احساس براش نمونده… ولی یه جای ته قلبش هنوز میتپه…
خلاصه کتاب:
حامی رییس یه شرکت گردشگری هواییه و شادلی یه اشپز رستوران هر دو در یک مهمانی شرکت میکنن شادلی به عنوان اشپز و حامی مهمان زمانی که در حال خودشون نیستن اتفاقی باهم میخوابن ک موجب بارداری شادلی میشه شادلی قبل اینکه حامی ببینتش از مهمونی میره ولی چند ماه بعد که میفهمه...
خلاصه کتاب:
آلا میثاقی، دانشجوی بااستعداد پزشکی، درست در آغاز دورهی کارورزیاش، با بحرانی در خانواده روبهرو میشود؛ بحرانی که همهی برنامههایش را زیر و رو میکند. آنها مجبور به ترک خانهشان و بازگشت به محلهای میشوند که سالها از آن فاصله گرفته بودند. محلهای که حالا زیر سایهی نام سنگین حاتم سلطانزاده نفس میکشد؛ مردی که نهتنها گذشتهی پدر آلا را به یاد میآورد، بلکه با حضورش آرامش و آشوب را همزمان به زندگی آلا میآورد. در میان کشمکش خانواده، کارورزی و خاطرات خاکخورده، آلا با حاتم وارد بازیای میشود که قرار نیست همه چیزش در اختیار او باشد...
خلاصه کتاب:
کیارش عادل بعد از سالها به ایران برگشته تا بیزینس خودش رو راه بندازه، اما هنوز خوب جا نیفتاده که خودش رو درگیر ماجرایی پیچیده و پر از ابهام میبینه. دختری باهوش و خطرناک، که گذشتهای تاریک در دلش نهفته، بیوقفه نقشه میکشه تا کیارش رو به زانو دربیاره. در حالی که کیارش در تلاش برای حفظ جایگاهش در دنیای تجارت جدیده، نمیدونه از کجا ضربه میخوره و چرا گذشتهش اینطور سایه انداخته. اما چیزی که اوضاع رو بحرانیتر میکنه، عشقیه که نباید اتفاق میافتاد—عشقی ممنوعه، خطرناک و وسوسهبرانگیز که هر روز بیشتر بهش وابسته میشه... تا وقتی که حقیقتی تکاندهنده همه چیز رو بههم میریزه.
خلاصه کتاب:
من برای سلطنت زاده شدم، اما این سرنوشت را خود انتخاب نکردم! در میان همگان، وجودم فریاد میزد که چیزی فراتر از جسمم، و همین «فراوانی» را به گناه من بدل کردند. قاضی، با چشمانی پر از خشم، بیرحمانه حکم کرد. مرا طغیانگر نامیدند، از خویشتنم تبری جستند و تبعیدم کردند. من در برابر فرمان سر فرود آوردم؛ آری، پذیرفتم. و در همان لحظه صدای خرد شدن تاجی دروغین، فریاد زد که هرگز سزاوار این نقش تحمیلی نبودهام. تاجی که نه از زر بود و نه از شأن، تنها باری بود بر سرِ زنی که باید آزاد میبود.
خلاصه کتاب:
نهال و کیهان با سبک و سیاقی سنتی پیمان زناشویی میبندند. کیهان، نهال را در قالب یک زن خانهدار محدود میکند و نهال نیز عشق ورزیدن به کیهان را به معنای زندگی خود میپندارد. اما با گذر زمان، نهال به چیزهایی پی برد که تا پیش از آن از آنها بیخبر بود. مسائل پیچیده، سوالاتی بیپاسخ، و حقیقتهایی که همه از گفتنشان پرهیز دارند. خیانت، پایههای این رابطه را میلرزند. حالا تنها یک سوال باقی مانده: واقعاً چه کسی خیانت کرد؟ کیهان؟ نهال؟ یا شاید چیزی فراتر از آنها...؟ تلبیس، یعنی پنهان کردن حقیقت، پوشاندن فریب با نقاب صداقت.
خلاصه کتاب:
کهزاد فخار، پسری با شهری بینظیر در مهمانها، کسی که لقب «استاد ارتباطات شبانه» را به خودش اختصاص داده است، شبی با عصرار دوستانش در مهمانیهای حاضر میشه که هیچ شناختی از میزبانش ندارد. در طول شب طبق معمولش دل یکی از دخترها رو به دست میاره و شب رو باهاش میگذرونه. اما نمیدونه که اون دختر نهتنها یه آدم معمولی نیست، بلکه سروانی از ویژههاست، و از اینجا تازه شروع میشه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.