رمان گناهکار اثر فرشته تات شهدوست لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
خودم کردم این تاریکی رو. خودم با دستای خودم همه چی رو سوزوندم. برای چی؟ برای حرفهای یه آدم فریبکار. همونی که مدعی میکرد پرهیزکاره، ولی عملاً یه گناهکار تمومعیاره بود. هی با خودم تکرار کردم: «گناهکار… گناهکارم» تا بالاخره همون چیزی شدم که ازش میترسیدم. اونم با اون ظاهر شفاف و معصومش، تونست همه رو گول بزنه، ولی من… من دیدم. وقتی ظاهرش شکست، حقیقت نمایان شد. گناه پشت گناه، پلیدی پشت پلیدی. و من؟ نفرت رو توی قلبم کاشتم و بزرگش کردم. الان دیگه اون نفرت سلطنت میکنه… روی دل سنگی من. منم شدم بخشی از این تاریکی… آرشامم… گناهکار با اسمی که دیگه پاک نمیشه… تباهکار به رسم یه روح زخمی.
جدی پرسیدم چی میخواین بگین؟ سرش و کج کرد و نگام کرد. اخماش و کشید تو هم و گفت یه دقیقه رسمی و یه دقیقا بعد خودمونی حرف می زنی. گفتم که عادی باش گفتی ولی اون واسه وقتی بود که ارسلان رو داشتیم بازی می دادیم –الان هم چیزی تغییر نکرده من ازت خواستم پس انجامش بده. پوزخند زدم. دیگه نباید جلوش ساکت باشم انگار زیادی خودم و ساده نشون دادم. ولی من به خواسته ی کسی توجه نمیکنم. همیشه میبینم خودم چی میخوام همون کارو انجام میدم از لحن جدی و محکمم تعجب کرد تو چشماش خوندم ولی اخماش هنوز تو هم بود.
— تا وقتی که من رئیستم خواسته ت برام مهم نیست… این خودخواهانه ترین جمله ای بود که تا حالا شنیدم. رئیسم باشین یا نباشین بازم من سر حرفم هستم… در ضمن منو خواستین اینجا تا این حرفا رو تحویلم بدین؟! خواستم بلند شم که مچم و گرفت. دستمو به تخت فشار داد. شدیدا دردم گرفت ولی فقط اخمامو کشیدم تو هم و دندونامو رو هم فشار دادم تا ناله نکنم باید جلوش محکم باشم…باید بفهمه من عروسکش نیستم با خشم زیر لب غرید: بتمرگ سر جات شر و ورم تحویل من نده.. حرصم گرفت. زل زدم تو چشمای خوشگلش که ادم و مسخ میکرد ولی لحنم کاملا جدی بود.
اینکه حرف حق جلو چشمای شما شر و ور به حساب میاد مشکل خودتونه نه من… حرفی دارین بزنین میخوام برم — چیه؟.. تا گفتم برگردیم آزادی فکر کردی خبریه اره؟… و فشار دستش و بیشتر کرد. صدای ناله م رو تو گلو خفه کردم… به تو ربطی نداره … دستم و ول کن دستم و آورد بالا و با اون یکی دستش هولم داد عقب… حرکتش کاملا پیش بینی نشده بود. پرت شدم عقب که پشتم به تاج بالای تخت خورد. دردم نگرفت ولی دستمو هنوز ول نکرده بود. خیز برداشت سمتم که قلبم در جا ایستاد و بعد از چند لحظه باز شروع به تپیدن کرد معلوم نیست چه مرگشه. چرا همچین میکنه؟
جوری روم خیمه زد که خودمو کشیدم پایین و تقریبا افتادم رو تخت بوی عطرش بینیم رو نوازش داد. از این همه نزدیکی نمیدونم چرا ولی بغضم گرفت. نخواستم که بفهمه … بنابراین به سختی بغضمو قورت دادم. صورتشو آورد پایین… نگاهش به جوری بود. اتیشم میزد چشماشو خمار کرد و با تحکم گفت: می دونی چیت بیشتر از همه جلب توجه میکنه؟ سکوت کردم و جوابم فقط نگاهه خیره ام تو چشماش بود. لباشو به گوشم نزدیک کرد … — در عین حال که می ترسی ولی گستاخی بی پروا بودنت رو حفظ می کنی..حتی تو بدترین شرایط به رفتارت ادامه میدی داشتم…