رمان پرنیان شب اثر پرستو س لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
در دل شب های تار، پرنیانی از راز و رویا تنیده شده است. دنیایی میان خیال و واقعیت، جایی که هرچیز آشنا رنگی از ناآشنا دارد. مینوی ساده از دنیای ما، دختر با نشانی مرموز بر کتفش روبهرو میشود. خالکوبیای که دروازهایست به جهانی پنهان است… جهانی که عشق، قدرت و خون، قانون اولش است. سرنوشتش دیگر هیچگاه همان نخواهد بود…
کیان یهو دستشو ول کردو باعث شد با شدت از بغلش جدا شم و از تخت بی افتم پائین. با افتادن من بلند خندید پشتمو سرم محکم خورده بود زمین و هنگ بودم چی شده کیان از رو تخت خم شد و با لبخند شیطونی نگاهم کرد “اونجا چکار میکنی مینو؟ ” اخم کردمو نشستم پشت سرمو ماساژ دادمو گفتم “حالا منو میندازی پائین… منتظر عواقب کارت باش ” چهره بی گناه گرفتو ابروهاشو انداخت بالا “من انداختمت پائین ؟ خودت گفتی ولم کن ! آدم نمیدونه به حرفت گوش کنه یا نه ” “خیلی نامردی ” وایسادم تا از تخت دور شم که بازومو گرفتو کشید “حالا که اینطور شد اینبار دیگه حرفتو گوش نمیدمکلت نمیکنم ”
با کشیده شدن دستم افتادم تو بغلش که صدای سرفه تو گلو هردومونو پروند سریع از کیان فاصله گرفتم برگشتم سمت تراس مانی و سیامند رو تراس ایستاده بودن تو همین لحظه دامون و حامی هم رسیدن. اگه همشونو برای مدت یه هفته از کار افتاده کنم راجبم چی میگن ؟ خیلی خشن میشه؟ اما واقعا تو این لحظه دلم می خواست هر ۴تارو از دم تیغ رد کنم خب در که هست … چه لزومی داره پنجره!!! لعنت به این رابطه ممنوعه که مجبورم بخاطرش سکوت کنم فقط شانس آوردیم قبل رسیدن دامون و حامی مینو از بغلم بلند شد حامی هم تا حدودی سر بوی من رو بدن مینو قضیه رو میدونست
اما دامون … حوصله دردسر نداشتم و دامون دونستنش بدون دردسر نبود. با وجود اینکه در تراس باز بود بلند شدمو در سمت دیگه اش رو باز کردمو ریلکس گفتم “بیاین تو… همراهاتونو چکار کردین ؟ ” مانی گفت “فرستادیمشون یه ساعتی کما ” با این حرفش همه خندیدن و اومدن تو سیامند آخر از همه اومدو آروم گفت “همراهای ما مثل مینو چموش نبودن رئیس ” آروم زدم رو شونه اش “زیاد دور نگیر سیا ” … آروم خندید و چیزی نگفت میدونستم حالا حالا ها باید تحملش کنم دامون رو تخت نشست و رو به مینو گفت “میخوای تو بری اتاق من ، منو کیان اینجا بمونیم ؟ ” مینو لبخند زد و بهمن نگاه کرد.
“نمیشه ، مینو با همراهت بذاریم اتاقت ؟ ” با این جواب من سیا دوباره خندید این بار عصبی تر نگاهش کردمو گفتم “چیز خنده داری هست ؟ ” بی خیال تکیه داد به چهارچوب در و گفت “هیچی فقط مینو همراه دامونو تصور کردم تو یه اتاق … فکر کن مینو باید رو تخت با اون “… جمله سیامند تو گلوش خشک شد چون ضربه بی هوا و سریع مینو تو شکمش نفسشو برد ” حرکت مینو از دفعات قبلش هم سریع تر بود و برا همین سیا رو غفل گیر کرد دوباره اون لبخند با اعتماد بنفس رو لب مینو نشستو سیا آخ بلندی گفت “حالا بخند ” اینو گفتو اومد کنار من ایستاد قبل باز شدن بحث جدید گفتم…