خلاصه کتاب:
نازگل دختر روستایی که درست وقتی پنج ماه باردار بود، شوهرش و از دست میده و به خواست خان، باید با برادر شوهرش ازدواج کنه. برادر شوهر متعصب و غیرتی که وقتی مخالفت های نازگل و میبینه ...
خلاصه کتاب:
خودم کردم این تاریکی رو. خودم با دستای خودم همه چی رو سوزوندم. برای چی؟ برای حرفهای یه آدم فریبکار. همونی که مدعی میکرد پرهیزکاره، ولی عملاً یه گناهکار تمومعیاره بود. هی با خودم تکرار کردم: «گناهکار… گناهکارم» تا بالاخره همون چیزی شدم که ازش میترسیدم. اونم با اون ظاهر شفاف و معصومش، تونست همه رو گول بزنه، ولی من… من دیدم. وقتی ظاهرش شکست، حقیقت نمایان شد. گناه پشت گناه، پلیدی پشت پلیدی. و من؟ نفرت رو توی قلبم کاشتم و بزرگش کردم. الان دیگه اون نفرت سلطنت میکنه… روی دل سنگی من. منم شدم بخشی از این تاریکی… آرشامم… گناهکار با اسمی که دیگه پاک نمیشه… تباهکار به رسم یه روح زخمی.
خلاصه کتاب:
با دستوپایی لرزان، ملتمسانه گفتم: – توروخدا… نه! منو بکش، اما به اون دست نزن، به هر که میپرستی قسم! آشوبی به پا شده بود، دنیایم در حال فروپاشی بود. من مرثیه میخواندم، اما او... او کجا بود؟ چشمان خونگرفتهام را به پیکری که در میان خونش تقلا میکرد دوختم. آیا این سرنوشت یک امپراتوری بود؟ این، پایان فاجعهباری که انتظارش را نداشت؟ وقتی چاقو را دوباره بالا برد، چشم از همهچیز بستم و از عمق جان فریاد کشیدم: – نههههههههههه! اما مقابلم، تیغهای سرد در قلبش مینشیند… و نالههای کودکانهای که در دم خاموش میشوند. من ماندم و دنیایی که پایان یافت… و طفلی که در برابرم از دست رفت. این، آخرین پردهی یک امپراتوری بود!
خلاصه کتاب:
دختری به نام «مهتاب» به تازگی با مردی به نام «جاوید» آشنا میشود. مهتابی که همیشه در پی یک عشق واقعی بوده، به سرعت مجذوب شخصیت مرموز و جذاب جاوید میشود. رابطه آنها هر روز احساستر میشود و مهتاب احساس میکند که سرانجام نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است. اما در این مسیر، نشانههایی از گذشتههای جاوید و خود مهتاب به پایان برملا میشود.
خلاصه کتاب:
نفس، دختری سرزنده، لجباز و یکدنده است که در دانشگاه همیشه با همکلاسیاش، رادین، درگیر است. آنها دائم با هم مشاجره میکنند و سعی دارند یکدیگر را اذیت کنند. اما به مرور زمان، اتفاقاتی رخ میدهد که همه چیز را تغییر میدهد و رابطه پرتنش آنها به مسیری غیرمنتظره کشیده میشود...
خلاصه کتاب:
کامیار مرد اتو کشیدهای که وسواسش اولین چیزی هست که ازش به یاد میارن! ناف بریدهی دخترعموش هست که هیچ علاقهای نسبت بهش احساس نمیکنه، کیمیای عاشق! اما در این بین که کامیار سعی در وقف دادن خودش با شرایط و کیمیا داره، اتفاقی میافته که همهچیز رو متوقف میکنه… البته در درونش! این اتفاق، نمیتونه یک دختر دوستداشتنی باشه؟!
خلاصه کتاب:
دو فرد با تفاوت های بسیار، مردی قاتل بیرحمی که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش صورت زیبا و اغواگری دارد و اما دختری باهوش و نخبه تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته اما جذبه اش روی دخترکش، این دو درمسیری روبه روی هم قرار میگیرند و به جای شلیک تیر هایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را برتن هم می گذارند.
خلاصه کتاب:
داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند.....
خلاصه کتاب:
جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود...!
خلاصه کتاب:
دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.