رمان آخرین یاقوت سیاه اثر آیلی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و….
پویان: عه داشتی دعا میکردی که منو چه طوری تحمل کنی عزیزم یکمی تلاش کنی میشه قرار بعدها با هم زندگی کنیم کمی تلاش کن دلوین: کوفت خود شیفته مروارید: عه دلوین جونم این چه طرز حرف زدن با پویان آخه پوریا: دلوین با داداشم چرا قهری شما که عاشق هم بودید پویان: من هستم هنوزم داداش ولی این خانم جواب نمیده دلوین: من نیستم دیگه هم برام مهم نیست پوریا: میشه بگین چرا باهم قهرید.
دلوین: من میگم چون آقا با الیسا بهم خیانت کرده پویان: اینجوری نیست دلوین: هست خوبم هست پوریا: من بهت حق میدم چون داداشم یک جای کارش میلنگه مروارید: پوریا عشقم فعلا ول کن الان کلاس شروع میشه دلوین: مروارید راست میگه فعلا سفارش بدیم مروارید: من نسکافه یا کیک میخوام پوریا: منم همین طور دلوین و پویان چی میخوریم هر دو گفتیم همون که… شما میخورید رو سفارش بدید پوریا: پس من برم سفارش بدم.
مروارید: باشه عشقم برو من الان باید اینو چطوری تحمل کنم که پوریا اومد نشست دلوین: ممنون پوریا پوریا: خواهش دلوین مروارید: مرسی عشقم پوریا: خواهش میکنم قشنگم نسکافه و کیک رو خوردیم تموم شد که زنگ خورد بلند شدیم رفتیم سر کلاس امروز با استاد فرهمند داشتیم یک استاد جوان خوشتیپ بود دخترهای کلاس همه میزهای جلو مینشستند ۲ساعتی از توضیحات استاد فرهمند گذشته بود.
که گفت خسته نباشید منم وسایلمو جمع کردم اومدم بیرون از کلاس که برگشتم به مروارید گفتم دلوین: میگم مروارید بریم بیرون خرید مروارید: بریم عشقم رسیدیم به پاساژ تا لباسهای میخوایم رو انتخاب کنیم الآنم با استاد رومخمون و بیاعصابمون کلاس داریم خب لباس مورد نظرمو پیدا کردم کیف و کفش مورد نظرمو گرفتم گذاشتم تو ماشین سوار شدیم رفتم سمت دانشگاه رفتم که رسیدیم سریع پیاده شدیم رفتیم سر کلاس شروع کردم به جزوه نوشتن که ۲ساعتی از کلاس گذشت که استاد خسته نباشید گفت وسایلمو جمع کردم اومدیم بیرون که…