خلاصه کتاب:
همانطور که کوله سبک جینش را روی دوش جابهجا میکرد، با قدمهای بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایهای خالی میچرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند اتفاق میافتاد از همان وقت که زنگ خبر گوشیاش به صدا درآمده و جیران هم بعدش تماس گرفته بود و به عمد با آن لحن اغواگرش ماشین رختشویی فخری خانم را در دلش روشن کرده بود! یاد فخری خانم لبخندی کمرنگ بر لبش نشاند و با خودش فکر کرد اگر زن بیچاره بداند اسم ماشین لباسشوییاش را روی دلآشوبههایش گذاشته است کلی تعجب میکند!
خلاصه کتاب:
«دریا تجلی» طراح لباس عروسیست که از لباسهای سپید و مراسمهای ازدواج، خاطره خوبی ندارد. او پنجسال پیش، در شب عروسیش تصمیم به کشتن داماد گرفته و سپیدی لباس عروسش را با خونِ مرد مورد علاقهاش رنگین کرده است. اما هیچچیز آنطور که دریا تصور میکرد پیش نمیرود! «یونس» زنده میمانَد و پنج سال بعد برای فهمیدن دلایل دریا و گرفتن انتقام برمیگردد؛ آن هم درست زمانی که دریا وسطِ یک رابطه عاشقانه با مرد دیگریست! «شلیک به خورشید» داستان یک کودکربایی است که ماجراهای تلخ آن، به نوزدهسال پیش بر میگردد؛ به زمانی که دختر پنجساله قاضی دادگستری درست در روز تولدش ربوده میشود و از همان نقطه، سرنوشت برای خانوادهی «تجلی» تغییر میکند ...
خلاصه کتاب:
با آشنایی اتفاقی آسمان پارسیان، دخترِ خانوادهای سرشناس با برندهی ناشناسِ یک مسابقه رالی غیرقانونی گذشتهای پرماجرا روی لحظه به لحظهی زمان حال سایه میاندازد! پیوست: رمان در دو زمان روایت خواهد شد. زمانِ حال با راوی سوم شخص و گذشته از دیدِ شخصِ اول خاطرات، یعنی دختری به اسمِ نورا که با آسمان هم بی نسبت نیست! یک شب قبل از عروسی حسام پارسیان معشوقهاش به جای همسرش مورد تعرض سه ناشناس قرار میگیره، معشوقهای که با عروس فرداشب بی نسبت نیست!
خلاصه کتاب:
در پس زمینهی هر رفتار و فکرش پر از ندانستنها و نخواستنها بود. از یک جایی مجبور شد بداند و بتواند، مهرازش آمد بر ویرانههای نمیدانمها و نمیخواهمهایش سازهی جدیدی را بنا کرد. حضور گاه و بیگاه یکی زلزلهای به پا کرد اما او نه تنها آوار نشد بلکه خود را محکمتر از پیش ساخت... تیام دختری است که گم شده در سرزمین بایر درونی خودش! و آراد پسری است که برای پیشرفت هرچه بیشتر خود برنامه دارد و تلاش می کند! برای صعودِ آراد به قله موفقیت حضور تیام لازم است! تیام در مسیر یافتن خودش گام برمیدارد و غافل ازینکه روزی به کسی دل میبازد...
خلاصه کتاب:
محمدمیعاد مردی با ایمان و خدا دوست است که از همسر خود، طهورا جدا شده و از او یک دختر سه ساله دارد، به خواستگاری آناهیتا میرود و خواستگاری او از آنا زندگی دختر را دست خوش تغییرات میکند...
خلاصه کتاب:
زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم، نا امیدی، تنهایی شده است. دخترکی با داغ بازیچه شدن. عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت، عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی، نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا، در عین حال پاک تر از آب زلال. با ما همراه باشید تا رسیدن به مقصد آرامش زندگی آریسا موحد. دختری که بین گذشته و آینده اش به دست نا مردی در هم گره خورده اند. دخترک ناامیدمان، قسمت کدام سه مرد مهم زندگیش میشود؟
خلاصه کتاب:
سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. و کمتر از چند ثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس میکردم که هراز گاهی باهم درگوشی پچ پچ میکردن... اما بی توجه به اونا از همون فاصله نگاهم فقط زوم یه نفر بود...
خلاصه کتاب:
آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیمخیز شدم تا بتونم بشینم. یقهام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس میزدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم ساق دستم درد میکرد و رد ناخون، قرمز و خط خطیاش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم میدادم چنان دردی تو مچم میپیچید که ناخود آگاه ریتم نفسهام تند میشد اما با این همه دردش در برابر درد قلب زخمیام هیچ چیز نبود. بوی غذای سوخته خونه رو پر کرده بود و تلفن خونه بیوقفه زنگ میخورد ولی مغزم خالیتر از اونی بود که بتونه دست و پام رو راهنمایی کنه چیکار باید بکنند ...
خلاصه کتاب:
دانته خون آشامی گرسنه است. چیزی که مشتاق آن هست، خون قرمز انسان است. پس از اسیر شدن بعنوان برده خونی برای یک خون آشام زن، او بالاخره فرار میکند. در نهایت، شامهاش او را به نزدیکترین بانک خون میفرستد تا گرسنگی اش را برطرف کند پرستار اورژانس ارین همیلتون یک شیفت شب شلوغ دارد... تا اینکه یک غریبه زیبا را در بانک خون بیمارستان پیدا میکند. منطقش به او میگوید، که او را به داخل بیاورد. اما او با احساسات قویتر و ناآشنا تلاش میکند، تا از مردی که به نظر عجیب شیفته عطر او شده است، محافظت کند. کششی در بین آن ها میجوشید ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.