رمان باغ خون آشام اثر تارا.ح لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
در سایهی کلبهای خاموش، باغی متروک نفس میکشد. بیصدا، بیمهمان. سارینا با هر طلوع، بیشتر مجذوب افسانههای ناگفتههای آن مکان میشود. روزی، بیآنکه بداند چرا، از حصارهای خارآلود میکند… و سرنوشت، آنسوی حصار، چشم به راه اوست.
ببین… مکث کرد. اینجا اغلب باد می.وزه پس اینم نتیجهی وزش باد محسوب میشه سر پا ایستاد.” بیا بریم اینجاها رو نشونت بدم پوزخند زدم فهمیدم تو نگهبان منی ” هر طور میخوای فکر کن از آستین لباسم گرفت و بلندم کرد دامن ابریشمی پیراهن رو تکوندم همینطور که همراهش کشیده میشدم نیم نگاهی به بوته ها انداختم شنل رنگین شخصی در دید رس قرار داشت سر جام ایستادم و لیلیان هم متوقف شد. ” باز چی شده؟ ” تو هم میبینی؟ ” چشمانش رو ریز کرد شمشیر رو از غلاف آهسته بیرون کشید. به بوته نزدیک شد. شمشیر رو بالا برد ” لیلیان… منم. نوک تیز شمشیر در چند سانتی متری آلیس متوقف شد کنار لیلیان دویدم اوه… یه موجود پشمالو در آغوش آلیس بود و خودش رو به پیراهن دخترک می مالید اولین کلمه ای که به ذهن هرکسی دیگه ای غیر از من می رسید، قطعا ملوس بود.
آلیس اون موجود رو جلوی چشمم بالا گرفت. ” با مزه نیست سارینا جان؟ دو ماه پیش تو جنگل تو دام ویلنها افتاده بود. اوه… روبی به شدت زخمی بود. ” اسم روبی به چشم های سرخ گربه خیلی میومد و تضاد زیبایی با پشم های سفید اون داشت. چه قدر چندش… دو سوالی که پیش میاد اینه که ویلن چیه و یه گربه حال بهم زن اینجا چی کار داره؟ آلیس گربه رو به خودش فشرد روبی به هیچ وجه حال به هم زن نیست در ضمن اون نوع خاصی از گرگ های سفیده این جواب سوال من نبود کاملا متوجهم که چیزی رو از من مخفی می کنن اما این کار چه دلیلی می تونه داشته باشه؟ حتی با اینکه آلیس از بوته ها بیرون اومد بازم سنگینی نگاهی رو حس میکنم در نهایت به ناچار با اون دو دختر و گربه همراه شدم دوباره باید از پایین به طبقه های بالاتر میرفتیم ” آه… مجبوریم دوباره این همه راه بالا بریم؟ ”
لیلیان لبخند زد. ” نه تو که دفعه قبل راحت اومدی پیش من میتونی از اون بالابر استفاده کنی؟ ” آلیس و لیلیان جلوتر از من در حرکت بودن خوشبختانه نگاه های عجیب دیروز دیگه تعقیبم نمی کردن آیا این میتونست امیدوار کننده باشه؟ قطعا نه اینبار نگاههای تهدید آمیز رو دنبال خودم می کشوندم چشم های ورقلمبیدهی روبی لحظه ای از روی من برداشته نمی شد. اینجا حتى حیوانات هم شکاگن چه عذاب آور… اصلا شما تا حالا تکنولوژی رو امتحان کردین؟ ” لیلیان انگشت روی لبش گذاشت.
” شما تکنولوژی دارین در حالی که ما از جادو استفاده می کنیم نظرت چیه؟ فرقی باهم دارن؟ ” البته که جادو قوی تره ولی مشکل اینجاست که هیچ جادویی در این سرزمین وجود نداره! ” آلیس روبی رو به آغوش لیلی هدایت کرد. ” با من بیا. ”
به طرف دیگه ای رفتیم.
و نزدیک به قسمت نسبتا باریک شیشه ای درون تنه درخت توقف کردیم طوری طراحی شده بود که خیلی به چشم نیاد یا به عبارتی جزئی از دیوار محسوب بشه بی حوصله گفتم ” حالا چی؟ ” با کشیدن انتهای پیراهن منو به عقب نشینی وادار کرد. الف میانسال به راحتی داخل شیشه شد البته فقط در تصورات من شیشه بود!! روی سطح دایره مانندی ایستاد و به سرعت به طبقات بالا فرستاده شد. دایره جدیدی هم جایگزین قبلی شد. از حیرت دهنم باز مونده بود. کلمه شگفت انگیز در ذهنم زنگ میخورد رو به آلیس پرسیدم این محشره حالا چی هست؟ ” با متانت تبسمی کرد ” اینو می بینی؟ ” به چیزی که فکر میکردم شیشه ست اشاره کرد. نوعی حبابه که هرگز نمیترکه برای همین اون مرد ازش تونست عبور کنه. این دایره رو هم تنظیم میکنن تا در هر بخشی از درخت که تمایل داشتن توقف کنه. “