رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان باران بهاری

رمان باران بهاری اثر بهار لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

دختری که زیر بار زندگی خم نشده، حتی وقتی تکیه‌گاهی ندارد… با تمام تنهایی‌اش، هنوز دلگرمی عزیزانشه، هنوز پناه می‌ ده، بی‌منت، بی‌توقع. شکننده‌ست، اما نشکسته… آسیب پذیره، اما با اراده‌ای که کوه رو به زانو درمیاره. دختری که دردهاشو لبخند پشتی پنهان می‌کنه تا کسی نفهمه چه طوفانی درونشه… با قدم‌هایی استوار، راه می‌ره برای ساختن فردای بهتر… نه برای خودش، برای اونایی که براش موندن. اما پشت اون همه قوی بودن، هنوز یه دختره… از جنس دل، از جنس احساس… کسی که هنوز دلش یه شونه می‌خواد تا گاهی بهش تکیه بده. دختری که فکر میکنه دیگه چیزی از احساس براش نمونده… ولی یه جای ته قلبش هنوز میتپه…

خلاصه‌ رمان باران بهاری

خوب.. من چندتا شرط دارم اگه شما قبول کنین من جواب مثبتمو اعلام میکنم.. سرشو آورد بالا نگام کرد و گفت بله بفرمایید. اول اینکه من تا ساعت 5 کارخونه ام تا بیام خونه میشه 6.. تا آخرین لحظه زندگیم هم باید برم کارخونه چون مدیریت اونجا با منه اگه نرم مشکل پیش میاد مشکلی ندارین شما؟ نه من که گفتم هرکاری تا الان میکردین از این به بعدم انجام بدین. خوبه ..باید سر قولی که دادین بمونین.. یه وقت خدایی نکرده بعد از اینکه ازدواج کردیم نزنین زیر قولتون؟ من که گفتم قولی بدم تا اخر پاش وایستادم. قول مردونه میدم عالیه من اشپزی بلدم اما واقعا وقت نمیکنم بخوام غذا درست کنم.

خدمتکار میگیرم خودم باهاش حساب میکنم..از نظر شما که ایرادی نداره خدمتکار تو خونتون باشه؟ این چه حرفیه خودم به خدمتکار مورد اعتماد پیدا میکنم. همینجور تندتند پشت سر هم داشتم شرطامو میگفتم.. نفسم دیگه بالا نمیومد از بس پشت سر هم حرف زده بودم -ممنون تا الان اگه دوستی تو خونه میاوردین یا تو خونتون مهمونی میگرفتین. میدونم توقع زیادیه اما تا وقتی من اونجام این کارارو بزارین کنار. من میخوام اونجا به مدت زندگی کنم دوست ندارم هرکسی بیاد و بره اخماش رفت توهم با دلخوری :گفت من اونقدر غیرت دارم که وقتی زنم تو خونمه دوستی نیارم خیالتون از این بابت راحت باشه

یه ابرومو انداختم بالا وخم شدم رو میز به طرفش و گفتم اشتباه نکنین.. من زنتون نیستم به دوست یا همون همخونه ای خودتون گفتین اونم خم شد طرفم و گفت اما بقیه از جمله خانواده هامون اینجوری فکر نمیکنن..اونا فکر میکنن منو تو زن و شوهریم. درسته؟ درسته. اما بین خودمون نمیخوام از این کلمات استفاده شه.. باشه..اما منو شما باید وقتی جلو خانواده هامون و بقیه هستیم نقش یه زن و شوهر واقعی رو بازی کنیم که عاشق همدیگه شدیم. اینو باید قبول کنین باشه من مشکلی ندارم اینجوری مامانمم خیالش از طرفم راحت میشه.. همین موقع خدمتکار سفارشامونو آورد.

ساکت شدیم تا قهوه و کیک هارو بزاره و بره. وقتی رفت امیرعلی گفت خوب.. بازم شرطی مونده؟ -اره.. من هرجا خواستم برم بیام شما نباید بگین کجا بودی یا چرا تا الان بیرون بودی یا اینکه خدایی نکرده از م بخواهین وقتی بیرون میرم بهتون خبر بدم. من هرجا خواستم میرم و تا هر موقع خواستم میمونم.. قبوله؟ -من حرفی ندارم. اما بیرون همه شمارو زنه من میدونن پس نباید کاری کنین یا جاهایی برین که به اعتبار من لطمه بزنه..رک بهتون بگم تا وقتی اسمتون تو شناسنامه منه نباید با هیچ پسری معاشرت کنین.. یا به پارتی و اینجور مهمونی ها برین با این حرفش خون جلو چشمامو گرفت.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دختری که زیر بار زندگی خم نشده، حتی وقتی تکیه‌گاهی ندارد… با تمام تنهایی‌اش، هنوز دلگرمی عزیزانشه، هنوز پناه می‌ ده، بی‌منت، بی‌توقع. شکننده‌ست، اما نشکسته… آسیب پذیره، اما با اراده‌ای که کوه رو به زانو درمیاره. دختری که دردهاشو لبخند پشتی پنهان می‌کنه تا کسی نفهمه چه طوفانی درونشه… با قدم‌هایی استوار، راه می‌ره برای ساختن فردای بهتر… نه برای خودش، برای اونایی که براش موندن. اما پشت اون همه قوی بودن، هنوز یه دختره… از جنس دل، از جنس احساس… کسی که هنوز دلش یه شونه می‌خواد تا گاهی بهش تکیه بده. دختری که فکر میکنه دیگه چیزی از احساس براش نمونده… ولی یه جای ته قلبش هنوز میتپه…
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    باران بهاری
  • ژانر
    عاشقانه، معمایی، اجتماعی
  • نویسنده
    بهار
  • صفحات
    751
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 261 بازدید
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.