خلاصه کتاب:
سلین دختری مظلوم که به اصرار یکی از دوستانش راهی مهمانی میشه در اون مهمانی اتفاقاتی میوفته که سرنوشت سلین تغییر میکنه وارد راهی میشه که اصلا فکرش رو هم نمیکرده ...
خلاصه کتاب:
شهراد پسر جذاب، پولدار و البته انحصارطلبیه که سال هاست عاشق ممنوعه زندگیش شده، دختری دلبر و شیطون به نام شهرزاد که همخونه اش هست و همه حتی خود اون دختر فکر میکنند خواهر و برادر هستند و شهراد به دلیل اینکه شهرزاد نمیدونه نسبتش باهاش چیزی به جز اونیه که تو شناسنامه هاشون نوشتن، برخلاف اینکه قلبش رو بهش بدجور باخته و تموم ذهنش رو پر کرده اما مجبور به حفظ ظاهر شده، اما ما بین آموزش های پیانو و گیتاری که شهراد به شهرزاد میده، یه جایی افسار این عشق از دستش میره و باعث میشه زیر قول و قرارش بزنه و پرده از یک راز بزرگ برداره و بره سراغ شهرزاد تا ...
خلاصه کتاب:
آرشا پسری که غیرت مردانگی برادری اش زخم خورده است در پی انتقام از سر دسته باند بزرگ قاچاق انسان به یک اسم میرسد دختری به نام دایان و برای نابودی او شبانه روز نقشه میکشد اما نمیداند حقیقت پشت پرده ورای تصور اوست ...
خلاصه کتاب:
من #اریانام دختری که یک روز بدون اینکه بدونم چطوری سر از #جنگل در اوردم، دختری که #جفت و نشان شده یک مرد ۲۵۰۰ ساله است مردی که حالا بعد از سالها من رو از خانواده ام جدا کرده تا ...
خلاصه کتاب:
ماه آذر برگ ریزون من یا شاید بهتره بگم صاعقهی که روی زندگیم جرقه دادی و تموم بدبختیهای زندگیم رو سوزوندی من تو رو با اون ماه آبان کوچولوم خوشبخت میکنم تو فقط به من تکیه کن و تنهام نذار آذرخش زیبای من... الیان مردی سخت خشن اما عاشق دل در گرو آذر دختر رنج دیده و سختی کشیده ای دارد اما آذر معتقد هست که همیشه برای اطرافیانش بدشانسی میاره برای همین قصد در دوری از الیان داره که ...
خلاصه کتاب:
گیسو دختری روانشناس است که سه سال از ازدواج او با سینا میگذرد و زندگی عاشقانه ای با یکدیگر دارند. روزی به واسطهی یک مراجع کننده، حرف هایی در مورد سینا میشنود. پس از تحقیقات متوجه میشود ...
خلاصه کتاب:
خسته از تعصبات خانوادگی و به دنبال عشق واقعی... دختری که برای رسیدن به مرد مورد علاقش هر کاری میکنه و حتی با وجود افکار قدیمی خانوادش بازم از عشقش دست نمیکشه... مردی که سالها برای بی حسی قلبش تلاش کرده و در اخر اسیر عشق دخترک میشه...
خلاصه کتاب:
سال ها پیش، نامزدم که ازش یه جنین دو ماهه باردار بودم، قبل عقدمون کشته شد.. هیچکس به جز آذرخش نمیدونست من باردارم و بعد از چهلم برادرش، عقدم کرد تا بچه ام حلال زاده باشه... سر سفره عقد شرط گذاشت که بعد از هفت ساله شدنِ بچه، منو طلاقم میده و برادر زاده اش رو تنهایی بزرگ میکنه... اما حالا...
خلاصه کتاب:
کوه مثل کوهیار زلزله كوه را هم تكان داد... اما كوهيار را نه... كوه تنها بود و فرو ريخت... اما كوهيار يارش را داشت... امانتى كه پدرش به دستش سپرده بود... امانتى كه ميان آوار جا مانده بود و بايد برايش كوه مىشد و شد... كوه بود... يار بود... كوهيار بود... و براى يارش شد همه چي...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.