کتاب رمان فقط مال منه اثر Ella Goode لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
اریکا با توقعاتی بزرگ میشود که هرگز نمیتواند آن را برآورده کند. به نظر پدرش زیاد باهوش نیست و به نظر مادرش رقاص خوبی هم نیست. در دانشکده هم دور خودش یک پیله درست میکند-شبها میرقصد و از افراد دوری میکند. تنها کسی که نمیتواند از او فرار کند یک بوکسور محلی به اسم تنک است. تنک میخواهد به اریکا نشان بدهد که هر چیزی را که بخواهد میتواند به دست بیاورد فقط اگر به خودش ایمان داشته باشد. تنک فکر میکرد که مبارزه و معشوقه را نمیشود باهم قاطی کرد تا اینکه اریکا را دید. نمیتوانست سر از کار دختر خجالتی دربیاورد که هر فکرش را میخواند ولی از رابطه فرار میکرد. این مبارزهای بود که نمیتوانست بازندهاش باشد …
تکه ای از داستان فقط مال منه
این ساختمان را میشناختم جایی بود که بچه پولدارها تویش زندگی میکردند و میدانستم چند نفر از استادان دانشگاه هم اینجا خانه دارند. پرسیدم: اینجا زندگی می کنی؟ خدایا من واقعا هیچ چیز در مورد تنک نمیدانستم. به جز اسمش. که البته وقتی نوبت به او میرسید همین یک پیروزی شگرفت و بزرگ بود. شانه ای بالا انداخت که انگار اصلا چیز مهمی نبود. -و از اینجا میری سر کلاس؟ -بله. سال اخرم. چطور او را در محوطه دانشگاه ندیده بودم؟ فقط هجده سالم بودم ولی سال بالاتر بودم. چون زود پذیرش گرفته بودم. وقتی فهمیدم قبول شدهام به زندگی در محوطه دانشگاه عادت کردم. برای جدا شدن از خانه والدینم روزشماری میکردم.
روی درسهایم سخت کار میکردم تا مطمئن شوم که زود قبول میشوم. والدينم هم در مورد من به دوستانشان پز میدادند و من از اینکه از آنها دور میشدم خیلی هیجان زده بودم. هر دو طرف از قبول شدن من سود بردیم والدین من فقط به سه چیز اهمیت میدادند، ظاهر، تحصیلات و وجهه اجتماعی را نباید فراموش کنیم. به من گفتند که باید حداقل تا نوزده سالگی در خوابگاه بمانم. ليو اولین هم اتاقی عادی من بود البته داشتن دو دوست پسر، از او یک آدم عادی نمیساخت ولی باحالترین و شیرین کسی بود که دوستم شده بود. امیدوارم که دوباره سال بعد هم با او یکجا باشم ولی حدس میزدم که دو قلوهای ادلی اجازه چنین اتفاقی را نمیدادند،
از اینکه روز اول او را تنها گذاشته بودند زیاد خوشحال نبودند. دوم اینکه خیلی راحت میتوانستند او را از آنجا در بیاروند. چشمانم را دور قد بلندش گردانم و گفتم: چطور تو رو این اطراف ندیدم؟ منم تو رو ندیدم. -من کوچولوام راحت میشه منو گم کرد. الان چشمانش روی من میگشت. بهم اعتماد کن. -اصلا نمیشه تو رو گم کرد، گنجینه. قلبم شروع به زدن کرد. صبر کن، او الان مرا گنجینه صدا زد؟ صدای دینگ آسانسور بلند شد و او قبل از اینکه چیزی بپرسم مرا به بیرون هدایت کرد. مستقیما به سمت یکی از دو در رفت کلیدهایش را بیرون کشید و در را باز کرد و وارد آپارتمانش شدم. -چیز زیادی ندارم. فقط میخورم و میخوابم …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.