خلاصه کتاب:
بهار، دختر تنهایی که بعد از مرگ عموش تو رأس یه مثلت عشقی بین دو برادر قرار میگیره و بعد از ازدواج اجباریش و عشقی که به دلش راه پیدا میکنه، متوجه زوایای تاریک زندگی همسرش میشه. مردی که یه مشکل روانی داره. مردی که بعد از ازدواجش، همسر جوون و عاشقش رو زندانی میکنه تا همیشه مال خودش باشه و اجازه نمیده هیچ مردی به عشقش نزدیک بشه، حتی برادر خودش...
خلاصه کتاب:
مهتاب خبرنگار است ولی عواطف بسیار زیاد و انسان دوستانه اش او را همیشه درگیر کمک به افراد نیازمند کرده، به همین دلیل برای کمک به زینب و فرزند خردسالش که به شدت مورد آزار شوهر معتادش قرار دارد با سماجت سیاوش آریا زند وکیل زبده ولی مخالف با زنان را وادار میکند از او دفاع کند و برای نجات زینب قرار میشود. همراه با خانم یوسفی مادر سیاوش برای کار به بم بروند ولی با وقوع زلزله بم زینب و مادر میمیرند و نوزاد باقی مانده را مهتاب و سیاوش با کمک هم نگهداری میکنند و …
خلاصه کتاب:
دختری از جنس دختران ۲۱ ساله، در آروزهای ۲۱ سالگی! در عمق جوانی، پر از رویاهای تهی! دختری همرنگ من، تو و دیگران! در فراز زندگی و فرود روزمرگی، در چنگ خاموش عشق یا هوس؟ شاید در عمق حسرت! اسیر در چاک دهانها، بی فرهنگی ها. در لفافه کلمات، سفسطه ها، فلسفه ها، علت ها معلول ها، رسم ها! در شکست پوچ خاطرات! در مرز فرو دست سنت ها طبقات هوای نا ابد حرفها، قولها در شمارش حضور و اولویت ها اول بودن ها دوم شدن ها… سراب نمیشود… تمام نمیشود … فقط رسوب میشود!
خلاصه کتاب:
داستان درباره پسریه که با هدف دزدی وارد یه عمارت سوخته میشه ولی تو زیر زمین اونجا به جای گنج یه دختر پیدا میکنه و یادش میاد که قبلا اونو یه جایی دیده! برای همین تصمیم می گیره...
خلاصه کتاب:
مدیرعامل بزرگترین مجموعهی هتلهای بینالملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم ممنوعهاش با مهمون ویژهی اتاقِ vip هتلش به دست دختر تخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و...؟
خلاصه کتاب:
چهل روز از آن روزِ اول می گذرد...چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید، ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟ درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟.. شاید ندانی اما، بیجوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی میتواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان میکنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش میشوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی میکند فکر میکنی!
خلاصه کتاب:
به روزهای کهنه که برمیگردی ردپایی از اشتباهات میبینیم. اشتباهات کوچیک و بزرگی گاهی سایه اش تا ابد دنبالمون میاد. درست مثل سایه مرگ سرد و وحشت آور... قصهی یک زن یک مرد یک کودک و یک قوم تکرار میشه. هرکس به دنبال حرمت خودش میدوه. یکی حرمت دل و دیگری حرمت خون و هم خونی... یک قصه ای که ساده شروع میشه. ساده رو شاید این روزا طور دیگری باید معنا کرد چون سادگی و بغض و دلتنگی همراه هم میاد. دو روایت از دو زمان که سپری شده و درحال سپری شدنه اما نقطه اتصال این اتفاقات ...
خلاصه کتاب:
سلاله، دختری قوی و خود ساخته که به خاطر اتفاقات تلخی که تو خانوادش افتاد، تهران رو ترک کرد و همراه دوستش رفت شیراز... فال حافظ و فالوده و عطر بارون روی برگ درخت های خیابونهای شیراز حسابی چسبید بهش و یادش رفت زخمهای دلش رو... قسم خورده بود برنگرده به تهرانی که براش فقط درد بوده و تنهایی، اما چرخ روزگار به ساز دل ادم ها نمیچرخه... بعد از سال ها، برخلاف خواستهی دلش مجبور میشه برگرده تهرانو به خاطر وضعیت خانوادش میره دنبال کار و تو این مسیر با مردی آشنا میشه که...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.