خلاصه کتاب:
فلور دختر هفده ساله ای است که معتاد به استنشاق چسب و بنزین است و علاوه بر آن در یک قدمی سقوط قرار گرفته. میثم، پسر عموی فلور که پسری معتقد و با ایمان است، در پی بازگرداندن او به مسیر درست زندگی است، اما کم کم تحت تاثیر رفتارهای دختر عمویش قرار میگیرد و …
خلاصه کتاب:
همهی ما بوم های نقاشی ای هستیم که دیگران ما را رنگ آمیزی می کنند... اینکه آنها نقاش ماهری باشند یا نه دست ما نیست، تقدیر ماست.حالا یکی میشود سیاه و تاریک مثل شب و دیگری سفید مطلق! یکی قرمز خونی و دیگری آبی به رنگ آسمان... اما آن ابتدا همه بی رنگ بوده ایم..یا شاید بتوان گفت سفید..نمی دانم! اما هرچه بودیم حالمان خوب بود... پاک بودیم... خیالمان راحت بود... میدانی حتی آن بوم سیاه مثل شب هم گاهی دلش برای آن موقع هایش تنگ می شود.. مطمئن باش! و شاید سفید مطلق عاشق سیاهی شب شد و چه در آمیختنی ست ترکیب این رنگ ها...
خلاصه کتاب:
داستان یک دختری بسیار مرفه و ازاد و تقریبا رها از دین هست که با هم دانشگاهی اش که جانباز شیمیایی و مذهبی که تمام فامیل درجه یک خود را در بمباران زمان جنگ در یک مهمانی از دست می دهد و به تنهایی زندگی می کند اشنا می شود و علیرغم مخالفت خانواده دختر با اصرار انها را راضی به ازدواج می کند ولی خانواده بجز برادرش او را طرد می کنند رفتار بسیار شیرین و منطبق بر اخلاق پسر باعث می شود که خانواده دختر و خودش متحول شوند و دست از کارهای ضد ارزش بردارند و...
خلاصه کتاب:
همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد: ”و دریغا ای آشنای خون ِ من، ای همسفر گریز! آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالتی سوخته ام در شمار از گناهان تو کمترند !” گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز! گریز از خود از غم از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده … همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری نگفتن هاست. هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرف هایی داره، فکر هایی داره. گاه خجالت میکشیم بگیم گاه مصلحت نمیبینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت گفتن رو ازمون میگیره…
خلاصه کتاب:
قضیشم در مورد عابد و آنا هستش
آنا رقص باله کار میکنه و آرزوشه بالرین معروفی شه.
عابد از ایتالیا ب دلایلی میاد ایران و این دو نفر همدیگه رو می بینن با چندین سال اختلاف سنی… عابد پسری هات، جیگر… آنا مهربون، دلسوز…
پایان تلخ
خلاصه کتاب:
داستان دختری به نام سالومه که بعد از فوت پدر و مادرش به خواست پدرش پیش خانواده پدری بر میگرده اما رفتار عمه ها و دختر عمه و پسر عمه هاش با اون خیلی بده چون اونو مادرش رو مقصر از دست دادن برادرشون میدونن. سالومه تو این خانواده که هیچ علاقه ای به اون ندارن زندگی میکنه و عاشق پسر عمه اش سالار میشه پسری که هیچ کس حق نداره رو حرفش حرف بزنه و ماجرای اصلی از اینجا آغاز میشه...
خلاصه کتاب:
داستان دختری به اسم هستی که منشی شرکت پسر عموش شاهرخ و امیرسالار هست و عاشق امیر سالاره و خونوادش مجبورش میکنن با پسر عمه اش مسیح ازدواج کنه.
خلاصه کتاب:
کهزاد فوتبالیست مشهور با یه گذشته مرموز که فقط حنا خبرنگار سمج تونسته باهاش مصاحبه کنه. این بین اتفاقاتی رخ میده که مجبور میشن صیغه کنند اما مگه میشه دختر و پسر کنار هم باشن و رابطه ای نباشه...
خلاصه کتاب:
گاهی در جغرافیای زندگیمان آدمهایی راه پیدا میکنند که تا آن لحظه نه آنها را دیدهای و نه میشناسی. لازم نیست در کنارش وقتی را سپری کرده باشی؛ بر حسب تصادف سایههایتان در یک راستا کش آمدهاند و قد کشیدهاند... و زندگی پر است از سایههای هم قدی که حتی به اندازهی نوشیدن یک فنجان چای اوقات سپری نکردهاند و یک بار هم همدیگر را ملاقات نکردهاند...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.