خلاصه کتاب:
زهرا، دختری مؤمن و چادری، پا به خانهای میگذارد که ساکنش مردی است سراسر تضاد با او: ماهد، پسری لجباز، آزاد و بیپروا. حضور زهرا برای پرستاری، بهانهای میشود برای اذیت و آزارهای پنهان ماهد. اما روزی میرسد که پدر ماهد، برای جلوگیری از رسوایی، تصمیمی عجیب میگیرد؛ تصمیمی که آن دو را مجبور به محرمیت میکند، بیآنکه دلشان راضی باشد...
خلاصه کتاب:
در سایهی کلبهای خاموش، باغی متروک نفس میکشد. بیصدا، بیمهمان. سارینا با هر طلوع، بیشتر مجذوب افسانههای ناگفتههای آن مکان میشود. روزی، بیآنکه بداند چرا، از حصارهای خارآلود میکند... و سرنوشت، آنسوی حصار، چشم به راه اوست.
خلاصه کتاب:
سیاوش صرافیان، وارث نامدار یکی از اصیلترین خاندانهای تهران، تصمیم روزی گرفت از همهچیز دل بکند. او افتاد به دل کوچهپسکوچههای جنوب شهر، جایی که عربده و لاتبازی جای میراث خانواده را گرفت. کسی که میتواند صاحب قدرت و ثروت باشد، حالا خودش را در گرداب بیسرانجامی غرق کرده بود. اما درست در لحظهای که همهچیز رو به سقوط بود، دختری از راه رسید. سوگند آریانفر، وکیل جوان و مصمم، کسی که آمده بود تا دست او را بگیرد و نجات دهد از دامی که خودش برای خودش پهن کرده بود.
خلاصه کتاب:
دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردن رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش …
خلاصه کتاب:
داستانمون درباره یه پسر کاملا مذهبیه که اسمش امیر حافظ و یه دختر به اسم ترمه که بی بند و بار و دختره آزادی هست زندگی این دوتا شخصیت داستان مقابل هم قرار میگیره و امیر حافظ و ترمه به عقد صوری هم درمیان و همخونهی همدیگه میشن که کلی داستان بینشون پیش میاد که خوندنشو از دست ندین ...
خلاصه کتاب:
دختری جسور از کاشان، با فوقلیسانس اقتصاد و ذهنی تیزتر از تیغ قالیبافیش. نخبهای که به جای صندلیهای شیشههای شرکتهای بزرگ، فرشهای پدری را با دست خودش باز میکند، انتخاب کرده است. واسطهها رو حذف میکنه و مستقیم قالیها رو میفروشه به عزتالله خان جهانگیری در تهران. اما بعد از سه ماه، عزت الله خان میمیره... و پسرش، روزبه، همه چی رو انکار میکنه. رویارویی با روزبهپرستو بیمدرک، بیسند، اما با زبانی تیز و ایمانی محکم میجنگه. حالا این جنگ، فقط برای پول نیست... برای اثبات خودش. رویارویی با روزبه، آغاز یک نبرد بیامان بین گذشته، قدرت، و راستیست.
خلاصه کتاب:
نازنین، دختری بازیگوش و جسور که همیشه سر زبون داره و فکر میکنه ازدواج بهترین راه فرار از دست پدرش هست. برای همین، تصمیم میگیره به اولین خواستگاری که سراغش میاد جواب مثبت بده. اما وقتی با پسر دوست مامانش ازدواج میکنه و نقشه فرار بعد از عروسی رو میکشه، نمیدونه که امین، داماد ماجرا، هم همین نقشه رو تو سر داره!
خلاصه کتاب:
"آنا بعد از ده سال دوری به ایران برمیگردد. در فرودگاه با مرد جوانی روبهرو میشود. مردی که انگار او را خوب میشناسد! او با صمیمیت با آنا حرف میزند و نشانه هایی به او میدهد که آنا متعجب میشود! اما مشکل اینجاست..آنا او را نمیشناسد. مرد گمان میکند آنا با او شوخی میکند و قبل از رفتن به او یاد آوری میکند که قولی که به او داده را فراموش نکند!
خلاصه کتاب:
دو فرد با تفاوت های بسیار، مردی قاتل بیرحمی که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش صورت زیبا و اغواگری دارد و اما دختری باهوش و نخبه تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته اما جذبه اش روی دخترکش، این دو درمسیری روبه روی هم قرار میگیرند و به جای شلیک تیر هایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را برتن هم می گذارند.
خلاصه کتاب:
"اسم طرف رو تریلی نمی کشه" قطعا اینو شنیدید ،داریوشِ سلطانی؛اسمشو تریلی نمی کشید حقیقتا اما من چی کار کردم؟ تریلی رو چپ کردم. اوه صبر کنید....این تمومِ فاجعه نیست"جلویِ قاضی و ملق بازی؟" من،آمینِ رزاقی؛جلویِ داریوش سلطانی،قاضیِ معروف شهر نه تنها ملق می زدم،بلکه چنان لنگم به هواهایی جلوش اجرا کردم که بند و بساطِ چهل سالشو؛راهی تعمیرگاه کردم. قصه اینجا تموم میشه؟اصلا من،طرفدار این مردم. اونقدری خواستمش که تو بچگیم بهش گفتم "میخوام عروست بشم" اگه اون مرد معنایِ "نظم و آرامش" "جذابیت" "بزرگ سایز بودن" "مردونگیه" من معنی "فاجعهِ قرن" "سلیطگیِ تمام عیار" "دیوانگی" "دلبری" بودم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.