رمان مگس اثر مریم چاهی (مرینا) لینک مستقیم دانلود فایل رمان PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
ساتیار، یه نابغه کلهخراب با IQ در حد ابرکامپیوتر، تو معادلات عجیبوغریب خودش به یه کشف مهم رسیده: پانیذ، همون دختر دستوپاچلفتیای که همیشه همهچی رو زمین میریزه، مخرج مشترکش با اون میشه «بینهایت». با همین استدلال ریاضیاتی، نتیجه میگیره که پانیذ حق مسلمشه! اولین حرکت انتحاریش؟ یه حرکت غفلگیر کننده وسط دانشگاه، تا نامزد رسمی پانیذ بفهمه که تو معادله جاش دیگه صفره! بعدشم یه دزدیدنِ هنری…
تکه ای از رمان مگس
ثبت نام ترم دوم دانشگاه حتی از ترم یک برام خسته کننده تر بود جلوی در مدیر گروه هم رشته ای هام خیلی شلوغ شده بود همه منتظر بودن تا در باز بشه و بتونن بهترین کلاس ها رو با استادهای مورد علاقه شون بردارن. کنار سکو نشسته بودم و از دست پوریا کیک و شیرکاکاتو میخوردم پسرخاله ام بود و چند ماهی بود شیرینی خورده همدیگه بودیم از وقتی سال های آخر دوره متوسطه رو میگذروندم آوازه بودنمون با هم توی گوشم نغمه خونی می کرد. پدرم مخالف بود. دوست داشت من بیشتر از جوونیم لذت ببرم و بعد به فکر ازدواج بیافتم. وقتی پوریا گفت زنم می شی؟» قلبم گرم شد لبخندم کار دستم داد خوشبخت بودم منی که از محیط های شلوغ می ترسیدم حضور دائمی پوریا کنارم بهم حس امنیت میداد. امروز یکی از همون روزها بود. دختر خونه بودم و برام سخت بود توی اجتماع ظاهر بشم. با باز شدن در اتاق مدیر گروه همه به سمتش راهی شدن
بطری شیر کاکائو رو دست پوریا دادم لبخندی زد و برام آرزوی موفقیت کرد میخواستم زودتر انتخاب واحد کنم تا بتونم بیشتر کلاس هایی بردارم که استادشون خانوم باشه حرف زدن با استادهای مرد برام سخت بود. کاغذهای توی دستم رو مرتب میکردم و بدون نگاه کردن به رو به روم سمت اتاق ثبت نام می رفتم. اطرافم خیلی شلوغ بود ولی نه انقدر که کسی سینه به سینه ام بایسته و اجازه نده رد بشم هنوز چشم از کاغذها برنداشته بودم تا نگاهی به پسری که جلوم ایستاده بود بندازم که دستی مردانه قدرتمندی فکم رو بین انگشت هاش گرفت و صورتم رو بالا آورد. پوریا پشت سرم بود و می تونستم صدای داد و فریادش رو بشنوم همهمه جمعیت توی سرم میپیچید چشم هام رو تا آخر باز نگه داشته بودم و انقدر شوکه بودم تا چند ثانیه نمی فهمیدم واقعا چه اتفاقی افتاده؟ من اصلا این آدم رو تا بحال ندیده بودم. بقیه جمع شده بودن و مبهوت تماشا میکردن
یکی بالاخره به کمکم اومد. بقیه هم به کمک اومدن و سعی میکردن از من جداش کنن ولی فایده نداشت. نمی فهمیدم چرا پوریا داد میزنه ولی صداش هی دور تر میشه؟ دخترا منو میکشیدن و پسرا اون پسرو که می شنیدم ساتی صداش میزنن عده ای میخندیدن و بقیه اعتراض میکردن. لحظه ای که بالاخره از من جدا شد از شدت ضعف زانوهام شل شد و روی سرامیک سرد کف زمین افتادم. وقتی داشت عقب عقب به زور فشار پسرها از من دور میشد لبخند پیروزمندی روی لب هاش بود. به کمک دخترها از جام بلند شدم میشنیدم مسئولین دانشگاه مداخله کردن و لحظه ای تونستم پوریا رو در حالیکه چند تا پسر دیگه باهاش در حال کتک کاری بودن و اجازه نمیدادن سمت من بیاد ببینم. هنوز نگاهم سمت پوریا بود که دختر کناریم جیغ کشید: ساتی…. روانی… می خندید. بازوم کشیده شد و دوباره توی بغلش افتادم با هر دو دستش یک طرف صورتم رو نگه داشته بود
بالاخره پوریا خودش رو به ما رسوند با کمک بقیه دوباره از من کندنش این بار عملا پوریا یقه لباسش رو چنگ زده بود و فحشش میداد با خنده به پوریا نگاه میکرد که حرکت وحشتناک دیگه ای ازش سر زد بی مقدمه با سر به صورت پوریا کوبید از بینی خودش خون بیرون پاشید ولی همینطور که با پشت دست خونش رو پاک میکرد میخندید پسرهایی که همدستش بودن از پشت بازوهاش رو گرفتن و به عقب کشیدنش تلو تلو خورد و با خنده گفت: مال منه شنیدی؟! گیج و مبهوت بین هم دانشگاهی هام ایستاده بودم جمعیت موج میزد و صدای خنده بعضی ها توی راهروی دانشگاه می پیچید یکی از کارمندهای دانشگاه برام آب قند آورده بود و بقیه دخترها سوال پیچم می کردن از حرف هاشون سر در نمی آوردم اصلا این پسره کی بود؟ من هیچوقت ندیده بودمش همه تنم درد میکرد با چشم هام دنبال پوریا میگشتم غیب شده بود نه اشکی ازم می چکید.