رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان چشمان خمار تو

رمان چشمان خمار تو اثر ChicaFluffy لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

دختر قصه‌مون یه دختر خوشگل و مهربونه که یه اتفاق غم‌انگیز باعث می‌شه پدر و مادرشو از دست بده. حالا تنها با کسی زندگی می‌کنه که براش همه‌چیزه. اما یه سری اتفاقا پیش میان و مجبور می‌شه برای یه مدت طولانی بره خونه نزدیک‌ترین دوست باباش زندگی کنه. اونجا با کلی آدم جدید آشنا می‌شه و وارد ماجراهایی می‌شه که پر از هیجان، اتفاقات غیرمنتظره و لحظات خاصه…

تکه ای از رمان چشمان خمار تو

به آینه نگاه کردم قیافم دیدنی بود.. خندم گرفته بود صورتمو کلا شستم و مجبور شدم دوباره آرایش کنم…ریمل و رژ لبمو از کیفمو بیرون آوردمو جلوی آینه کوچک اتاق ریمل و رژ لب سرخابی رو دوباره زدم و از اتاق بیرون رفتم.. ساعت چهار بود که ماریانو نوید و رامین و نازلی و خاله و عمو اومده بودن ولی آیهان رو ندیدم..با لبخند به سمتشون رفتم… نازلی که کلا منو تحویل نگرفت منم که اصلا آدم حسابش نکردم بعد سلام کردن از همشون ماریان دوباره پرید بغلم و نوچ نوید بلند شد…خندم گرفته بود… زبونمو واسش درآوردم و خیلی آروم که فقط خودش بشنوه گفتم: متأسفانه عشقت یه طرفست. اخماشو تو هم کرد و گفت: غلط میکنه. لب پایینمو گاز گرفتم و با خنده سری براش تکون دادم از آیهان خبری نبود… خخخ حتما رفته دوش بگیره نازلی با اون صدای تو دماغیش گفت: آیهان چرا نمیاد ایشش چشم غرهای بهش رفتم. بیشعور به تو چه آخه دختره خل وضع.

رامین نزدیکم اومد و با لبخند خاصی دستشو جلو آورد و گفت: تلما جان منو ببخش ولی باید برم مشکلی برام پیش اومده و اینو بدون که من مطمئنم از پس عمل برمیای و موفق میشی با لبخند زورکی باهاش دست دادم و گفتم: مرسی از اومدنت آغا رامین ممنونم ازتون لطف دارید لبخندی زد و از همه خدافظی کرد و رفت ساعت تقریبا چهار و نیم بود که آیهان اومد… اووو چه تیپی زده نه باباا خوشمان آمد… یه سوییشرت مشکی اسپرت با یه شلوار اسپرت مشکی که حسابی بدنشو نمایش گذاشته بود… اوه اوه اوه اخماش حسابی تو هم بود خخخ با جیغی که نازلی زد یه لحظه احساس کردم سکته مکته ای چیزی زده نگاش کردم دیدم با اون کفش های پاشنه بلندش به سرعت به سمت آیهان میره… یا مکه المکرمه این چرا اینطوری میدوئه… آیهان وایستاده بود و با تعجب نگاش میکرد… آخیی انگار پسرمم پشماش ریخته پخخ با یه پرش خواست خودشو بندازه بغل آیهان

که آیهان با تعجب جاخالی داد و نازلی افتاد بغل یه پیرمرد هردو افتادن رو زمین… صدای آخ هردوشون بلند شد… هییی این چرا اینطوری کرد… با دیدن این صحنه تموم کسایی که اونجا یودن زدن زیر خنده… خودمو به زور کنترل کردم و به سرعت به طرفشون رفتم… پیرمرده که کلا غر میزد و میگفت: برو اونور تانکر برو… زن خودمم اینقد سنگین نبود… پامو چلاق کردی الهی چلاق شی… ایش آی پام آی پام… آیهان هم نازلی رو بلند کرد نازلی هم از رو نرفت و با گریه ای مصنوعی خودشو انداخت بغل آیهان و با گریه گفت: آیهان ببین چی میگه این پیرمرد عوضی… بهم میگه تانکر. لب پایینمو گاز گرفته بودم که صدای خندم بلند نشه و همزمان پای پیرمرد و معاینه میکردم نشکسته بود فقط پیچ خورده بود… پیرمرد و از جاش بلند کردم و از پرستارا خواستم به اتاقش ببرنش که یکدفعه برگشت سمت نازلی و با یه حالت خنده دار و حرصی گفت: تانکر دیگه نتونستم

خودمو کنترل کنم و سرمو رو شونه ماریان گذاشتم و هردومون غش کردیم… ازش جدا شدم و به آیهان نگاه کردم… نازلی شبیه یه چسب بهش چسبیده بود معلوم بود آیهان هم حسابی کلافست… آیهان با صدایی که کلافگی توش موج میزد گفت: کجات درد گرفت نازلی؟! با یه لحن که حتی منم وسوسه میشدم باهاش گفت: مچ پااام. دختره چندش لوله ای حالا انگار چیشده اخمامو تو هم کردمو نزدیکش شدم و گفتم: پاتو بزار رو زمین ببینم… با چشم غره گفت: نمیخواد تو معاینه کنی اخمامو بیشتر تو هم کشیدم و گفتم: به درک و رو به همه ادامه دادم: خب با اجازتون دیگه من برم باید خودمو آماده کنم. خاله هم با لبخند و قرآن کوچیکی که تو دستش بود بهم نزدیک شد و بعد تفمالی و بغل و شوخی های نوید.. بیتوجه به آیهان به سمت اتاق عمل رفتم تا لباسا رو تنم کنم… استرسم داشت زیاد میشد هوففف…داشتم ماسک رو به صورتم میزدم که آیهان اومد…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دختر قصه‌مون یه دختر خوشگل و مهربونه که یه اتفاق غم‌انگیز باعث می‌شه پدر و مادرشو از دست بده. حالا تنها با کسی زندگی می‌کنه که براش همه‌چیزه. اما یه سری اتفاقا پیش میان و مجبور می‌شه برای یه مدت طولانی بره خونه نزدیک‌ترین دوست باباش زندگی کنه. اونجا با کلی آدم جدید آشنا می‌شه و وارد ماجراهایی می‌شه که پر از هیجان، اتفاقات غیرمنتظره و لحظات خاصه...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    چشمان خمار تو
  • ژانر
    عاشقانه، اجتماعی، طنز
  • نویسنده
    ChicaFluffy
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    824
خرید کتاب
50,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 3,272 بازدید
  • 50,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.