خلاصه کتاب:
آدم کوچولوها هم دل دارن... دلهایی پر از آرزوی زندگی کردن، لذت بردن، رشد کردن. اونا نمیخوان یهشبه بزرگ شن، میخوان مسیر بزرگ شدن رو تجربه کنن، اشتباه کنن، یاد بگیرن، زمین بخورن و بلند شن. اما وقتی همهچیز رو دوش کوچیک اونهاست، وقتی هیچکس نیست دستشون رو بگیره، ناچار میشن زود بزرگ بشن... بار زندگی رو بیصدا به دوش بکشن، مسئول باشن، دل قوی کنن برای بزرگترها. و اینجاست که آدم کوچولوها میفهمن طعم واقعی تلخ بزرگ شدن رو. خرد میشن، اما نمیافتن. درد میکشن، ولی ادامه میدن... برای اینکه بتونن بگن: "من هستم، تا شما بتونید زندگی کنید." و اینگونه بزرگ میشن... بیآنکه طعم واقعی کودکی رو چشیده باشن. با حسرتِ پناه، با آرزوی آغوشی امن... ولی با پایان خوب.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.