خلاصه کتاب:
بی شک من نه سیندرلا بودم و نه کوزت بینوایان !! من آبانم با داستان خودم، دختری که عاشق شد و خودش را شناخت ! آن عشق، طناب نجات من شد اما نه آنطور که شما فکر می کنید، آن عشق خیلی چیزها به من بخشید که مهم ترینش خودِ از دست رفته ام بود اویی که ادعا می کرد عاشق است واقعا بود. ببخشد و هیچ نستاند، معنای راستین عشق همین است دیگر غیر از این هرچه باشد باد هواست پوچ و ناچیز… داستان من هرچند کوزت وارانه شروع شد اما به خط خودم پایان مییابد ...
خلاصه کتاب:
_زن منو با اجازهٔ کدوم بیغیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینه؟ حاج بابا تسبیح دانه درشتش را در دستش میگرداند و دستی به ریش بلندش میکشد. _تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچیندار نیست! عمران صدایش را بالاتر میبرد. رگهای ورم کردهٔ گردنش خبر از فوران آتشفشان میدهند. _زن من نیست و هر شب تو خونه شوهرشه حاج آقا؟ مامور کلانتری «لاالهالاالله» زیرلبی زمزمه میکند...
خلاصه کتاب:
نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟با حرص به صورت بیخیال دختر خالهام زل زدم و غریدم: - تورو خدا، اون خیار وامونده رو ول کن و بگو جواب بابامو چی بدم. ایکاش زودتر بهش گفته بودم کدوم شهرو توی انتخابم زدم.
رمان زمستان ابدی اثر کوثر شاهینی فر لینک مستقیم دانلود فایل PDF - ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
صداش بین هیاهوی دادگاه می پیچه ... توی گوشی ... توی گوشم:صبح چهار شنبه امضا میشه و غروب بین اذان مغرب و عشاء صیغه ی طلاق جاری میشه ... ثبت محضـ ...گوشی هنوزم بیخ گوشمه ... یعنی فرزام کاملاً پاک میشه ؟ ... ازهمه جا حتی شناسنامه م ... حتی زندگیم ! ... من نه که غصه نخورم ، نه ... من فقط فرصت غصه خوردن نداشتم ... هیچوقت ! .
تکه ای از رمان زمستان ابدی
صدای ویبره ی گوشی و ...
خلاصه کتاب:
امیر حسین شریعت... مرد مذهبی و جدی... با مرام و اهل زورخونه! همه بهش میگن اقا سید! یه محل سر اسمش قسم میخورن! به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی رو خط بکشه! قول داده فقط پشتِ زنی باشه که برای یه مدت همخونه شه! زنی که شوهر نداره و بارداره! شوهرش فوت کرده و بیوه حاملست! تو محل چو میوفته که زنِ شوهر مرده چطور حامله شده! آقا سید دل میده به دلِ مریم خانم.... صیغش میکنه و... روایت یک زندگی واقعی ...
خلاصه کتاب:
بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونهش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد بهجز یک چیز، خودش رو...! هیچجوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با دلبریام وسوسه بشه پس مجبور شدم یه شب که مسته پا به اتاق خوابش بذارم تا برای همیشه مال من بشه ولی نمیدونستم که...
خلاصه کتاب:
ریموت را زده و سوار میشوم و آهسته در را میبندم. بر خلاف من فرناز جوری در را میکوبد که انگار با در بخت برگشته پدرکشتگی دارد. نگاه سرزنش گرم را به فرناز میدوزم که بی خیال میخندد. ـ ببخشید ... از دستم در رفت جون تو ـ نمیدونم چرا این به قلم همیشه از دستت در میره عرق روی پیشانی اش را پاک میکند و غر میزند. ـ اوففف ... کشتی ما رو با این لگنت ..... خیره که نگاهش میکنم با صدای گوش خراشی میخندد و ضربه ای به شانه ام میزند. ـ ببخشید که به عروسکت توهین کردم ... یعنی این غیرتی که تو رو ماشینت داری بابام رو مامانم نداره ....
خلاصه کتاب:
یاسر مردی از تبار کورد که بعد از مرگ صمیمی ترین دوستش "طاهر"، مسئولیت خانوادهش رو بر عهده میگیره؛ آفاق "بیوهی طاهر" رو به عقد خودش در میاره. اما جنجال از جایی شروع میشه که آهو "دختر طاهر" دست و دلش رو میلرزونه و از مرد جدی که یک ایل ازش حساب میبرند، به عاشق و دلباخته دختر خونده خودش تبدیل میشه و... "جنجال عشقی ممنوعه بین مرد میانسال و دختر آفتاب و مهتاب ندیده کورد"
خلاصه کتاب:
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه .... گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه.. همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!! و حماقتی که تبدیل شد به...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.