خلاصه کتاب:
یک خبرهایی بود که هم میدانست و هم نمیدانست. تا رسیدن هر دو سکوت کرده بودند. انگار که هر دو مرده بودند. به محض توقف ماشین دستش را پس کشید و پیاده شد. نمیخواست به پشت سرش نگاه کند. با عجله کلید را در قفل چرخاند تا در را باز کند اما نمیشد. بعد از یکی دو بار تقلا متوجه حضورش شد. درست پشت سرش ایستاده بود ...
خلاصه کتاب:
مهسا مهدوی دختر دبیرستانی و سادهای که رفته رفته عاشق پسرخاله اش فردین میشود اما تردید دارد که این عشق است یا یک علاقهی نه چندان قوی! تلاشی برای اثبات این کار نمیکند و علاقه اش را پیش خودش نگه میدارد تا زمانش فرا برسد تا اینکه …
خلاصه کتاب:
روناهی خبط کرد… اشتباه کرد… دختر خانِ ایل حق عاشق شدن نداشت… حالا که عاشق شده باید طرد شود… آن هم به دستور پدر… به دستور کسی که در چهره روناهی معشوقش را میدید… چه فرقی بود بین روناهی و دخترهای ایل که همه عاشق میشدند و پدر میانجی گری میکرد… سالها بعد یک نفر فدا شد… یک زن… یک زن بیگناه…. آساره شایسته بدون هرگونه خطایی مورد اتهام قرار گرفت… به او تهمت زده شد… تهمتی ناگوار که پیش شوهر رسوایش کرد…
خلاصه کتاب:
آیلین داشجویِ سالِ دومِ نقاشی. با خانواده کوچیک و دوست داشتنیش زندگی ای با روالِ ساده ای رو میگذرونه. و زیاده خواهیهای آیلین و دنیای صورتیای که همیشه برای خودش میخواد باعث میشه پسر های رنگارنگی رو توی زندگیش امتحان کنه تا به شاهزاده ای که میخواد برسه! با ورودِ پسرِ شعبده باز و مرموز به دانشگاه... روالِ ارومِ رمان اسیر پیچ و خم های های عجیبی میشه که زندگی یک نواخت و آرومِ آیلین و خواهر دو قولوش رو لابه لای ورقای پیک و خشت پاسور های شعبده بازی گم می کنه ...
خلاصه کتاب:
سَرو، از یک رابطه دست میکشه. تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه میره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر میکنه! سرو تو این سفر، با وریا بردارشوهر صمیمیترین دوستش آشنا میشه؛ برادرشوهری که یک برچسب خیلی بزرگ، به اسم "دست درازی" بهش خورده. بعد از این سفر، اتفاقاتی میافته که زندگی سرو و وریا، باهم گره میخوره و جریاناتی پیش میآد، که حقایقی رو میشه و ...
خلاصه کتاب:
من گلبرگم، شب زایمانم از خونهی شوهرم فرار کردم چون میخواست تو اون وضعم بهم دست درازی کنه. نیمه شب با ماشینی تصادف کردم که صاحبش دکتر خوش قد و بالایی بود که من رو برد خونش. طلاقم رو گرفت و برای این که تحت حمایتش باشم من رو صیغه کرد. قرار نبود بینمون اتفاقی بیوفته ولی ...
خلاصه کتاب:
من آزادم، آزاد ابتکار. یکی از بهترین و مشهور ترین نوازنده هایی که دنیا به خودش دیده. بعد از اینکه سال ها تمام دنیا رو گشتم و با دخترهای مختلف در ارتباط بودم، به ایران برگشتم. عشق برای من معنی نداره، زن ها هیچوقت جایی توی قلب من نداشتن. اما خبر نداشتم که قراره شیفته و شیدای چشم های سبز وحشی یه دختر بشم، دختری که از تمام مردها فراریه. خزان، دختری که قلب من رو برده، زندگیش پر از رازهای تاریکیه که من باید کشفشون کنم ...
خلاصه کتاب:
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود دختری بود، چش عسلی، پیرهن پر... ولی این دخترک قصه ی ما، دل پر غصه ای داشت، زندگیش قشنگ نبود. میون باغ دلش، گل های رنگارنگ نبود. پدرش پدر نبود، سهمش از زندگی جز، روزای دربه در نبود، روزی از همین روزا، روزای خوب خدا، یکی اومد در خونشون رو زد، درو وا کرد و نگاهش به ته کوچه رسید. خود خوشبختی رو دید، گل حسرت تو دلش خشکید و خشکید …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.