خلاصه کتاب:
چه حسی دارد وقتی درمییابی آنچه زندگیات میپنداشتی، تنها پژواکی از خاطرات کسی دیگر است؟ راه میروی، میخندی، نفس میکشی؛ اما هر ذرّه از وجودت، وزنی را بر دوش میکشد که هیچگاه از آنِ تو نبوده... لونا، دختری با چمدانی از رویا، قدم به نیویورک میگذارد؛ غافل از آنکه آفتاب روزهایش، آرامآرام در غروبی بیصدا فرو خواهد رفت. آرامشش، همانند نوری که بر سطح کالکانتیت میتابد، رنگ میبازد و چهرهی سمی حقیقت را نمایان میکند. همهچیز از لحظهای آغاز میشود که پایش به آسایشگاه اسرارآمیز ریموند باز میشود؛ جایی که عقل، در تردید گرفتار است و مرز میان واقعیت و خیال، باریکتر از آن است که دیده شود. در میان دیوارهای ساکت و نگاههای خاموش، لونا با رازهایی مواجه میشود که نهتنها هویت او، که بنیاد حقیقت را به چالش میکشد. و اکنون، در دو راهیای ایستاده است: یا بار یک گذشتهی وامدار را تا ابد بر دوش بکشد، یا خود را از نو بسازد؛ حتی اگر بهایش بیدار شدن از خوابی باشد که عمرها طول کشیده...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.