رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان کالکانتیت

رمان کالکانتیت اثر فائزه رخشانی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

چه حسی دارد وقتی درمی‌یابی آن‌چه زندگی‌ات می‌پنداشتی، تنها پژواکی از خاطرات کسی دیگر است؟ راه می‌روی، می‌خندی، نفس می‌کشی؛ اما هر ذرّه از وجودت، وزنی را بر دوش می‌کشد که هیچ‌گاه از آنِ تو نبوده… لونا، دختری با چمدانی از رویا، قدم به نیویورک می‌گذارد؛ غافل از آن‌که آفتاب روزهایش، آرام‌آرام در غروبی بی‌صدا فرو خواهد رفت. آرامشش، همانند نوری که بر سطح کالکانتیت می‌تابد، رنگ می‌بازد و چهره‌ی سمی حقیقت را نمایان می‌کند. همه‌چیز از لحظه‌ای آغاز می‌شود که پایش به آسایشگاه اسرارآمیز ریموند باز می‌شود؛ جایی که عقل، در تردید گرفتار است و مرز میان واقعیت و خیال، باریک‌تر از آن است که دیده شود. در میان دیوارهای ساکت و نگاه‌های خاموش، لونا با رازهایی مواجه می‌شود که نه‌تنها هویت او، که بنیاد حقیقت را به چالش می‌کشد. و اکنون، در دو راهی‌ای ایستاده است: یا بار یک گذشته‌ی وام‌دار را تا ابد بر دوش بکشد، یا خود را از نو بسازد؛ حتی اگر بهایش بیدار شدن از خوابی باشد که عمرها طول کشیده…

تکه ای از رمان کالکانتیت

سعی میکردم تمرکز کنم، امروز چندمین روز بود؟ سومی، چهارمی، شاید هم پنجمی! هر روز در تقلای شناخت خود، هربار از خودم میپرسیدم من کی هستم؟ اما با کلمات توخالی و پوچ روبه رو میشدم. از جایم بلند می شوم، ضعف پاهایم را میلرزاند. قدمی به سمت آیینه ها بر می دارم، از این اتاق سراسر پوشیده از آیینه نفرت داشتم! از اینکه هرروز آن غریبه رنگ پریده را ببینم و او را نشناسم نفرت داشتم! همه چیز همانند یک خیال ظاهر میشد، شقیقه ی برآمده ام گه گاهی تیر میکشید و غریبه ی حیرانی که مقابل اتاق لعنتی، می ایستاد و پرسش وار به خود خیره میشد. هر بار با دیدن نگاه حیرانش زجر میکشیدم، قرار نبود همه چیز خوب باشد. من یک اتاق خوش رنگ میخواستم، یک کتاب رومانس، با جوراب های گرم و شومینه ای همیشه روشن! من گرما و زندگی را طلب میکردم، اما دریغ از ذره ای گرما و لحظه ای زندگی…

امروز فرق داشت، آیینه ها کدر شده بودند. شقیقه ام دیگر تیر نمیکشید، نگاهم را به آیینه رو به رویم دوخته ام، لبهای رنگ پریده و ترک خورده، چشمان کدر قهوه ای، موهای آشفته و لباسی بلند به رنگ سفید. چشمانم به قدری باز مانده بودند که اشک از آنها میچکید، مسخ شده خیره ی آیینه ها شدم که ناگهان، صدای قفلی را شنیدم؛ سر از زانو بلند می کنم، به سمت آیینه ها حرکت کردم، سراسیمه گوش هایم را روی دیوارها گذاشتم و آرام حرکت کردم. یک قدم، دو قدم، سه قدم، چهار… دیوارها کنار رفتند و بهت زده با جیغ کوتاهی به جلو خم شدم! چشمان ستاره بارانم اتاق را اسکن کردند، دیگر خبری از آیینه نبود، دیدن دیوارهای قرمز و سیاه تنم را به رعشه انداخت:- کالکانتیت، زیباست، فریب دهنده است اما سمی، کالکانتیت هم معماست هم راه حل… در جایم تیک خوردم، صدا از بلندگوهای دیواری پخش میشود، این جمله برایم گنگ است و مبهم!

اسمت چیه؟ لبهای لرزانم را از هم فاصله می دهم: – نمی….نمیدونم! جانم برای ادای این یک کلمه در رفته، بغض گلویم را فشرد. – دنبال چیزی میگردی؟ چنگم بالا امده، در موهای در هم گره خورده ام فشرده شده، به دور خودم می چرخم، حیران دستانم را به هم می فشرم: – آره، دارم دنبال خودم میگردم. باز هم حیران:- اینجا کجاست، تو کجایی، چرا خودتو بهم نشون نمیدی؟- اینجا محل تولدته، به دنیای موقت خودت خوش اومدی لونا. زیر لب های لرزان، تکرارش می کنم:- لونا؟ اینها فریب بود یا توهم، من هیچکس نبودم، هیچکس! باد گرمی را به صورتم احساس میکنم، صدای تیک تاک ساعت تنها چیزی است که میشنوم. آرام هستم و رها، همچون حالت مدیتیشن های پیش از خواب، چیزی ذهنم را به خود مشغول کرده، من از آن فلاکت فاضلاب نجات پیدا کرده ام!؟ نرمی دستی را روی صورتم احساس میکنم

و پارچه ای مرطوب که زخم هایم را هدف قرار داده. صورتم کمی از درد جمع میشود:- بیدار شدی نه؟ انگار زمان کند میشود، و گوش هایم ذوب، صدای ناآشنا رادارهایم را فعال میکند. سعی میکنم چشمانم را از هم باز کنم، اما نمیتوانم! از موقعیتی که در آن قرار دارم، فرار میکنم. نفس هایم تند میشود. – هی هی نترس دختر. آروم چشماتو از هم باز کن. به هر طریق ممکن موفق میشوم به سختی قفل چشمانم را از هم باز کنم، همزمان تا بناگوش داغ میشوم. پسری با چهره ی مهربان، چشم های روشن آبی و موهای بور، روی صورتم خم شده، زخم هایم را تمیز میکند؟! این ها خواب بود یا توهم؟ کلمه های لرزان و اضطراب آلود بیموقع از دهانم خارج میشوند: – بکش کنار، من کجام؟ صورتش را عقب میکشد، دستان کشیدهاش از روی صورت ملتهبام کنار میروند. اطرافم را وارسی میکنم، اتاق کوچک بیست و چهار متری با دیوارهای پوسیده کرمی، سقفی که به رنگ زرد درآمده.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
چه حسی دارد وقتی درمی‌یابی آن‌چه زندگی‌ات می‌پنداشتی، تنها پژواکی از خاطرات کسی دیگر است؟ راه می‌روی، می‌خندی، نفس می‌کشی؛ اما هر ذرّه از وجودت، وزنی را بر دوش می‌کشد که هیچ‌گاه از آنِ تو نبوده... لونا، دختری با چمدانی از رویا، قدم به نیویورک می‌گذارد؛ غافل از آن‌که آفتاب روزهایش، آرام‌آرام در غروبی بی‌صدا فرو خواهد رفت. آرامشش، همانند نوری که بر سطح کالکانتیت می‌تابد، رنگ می‌بازد و چهره‌ی سمی حقیقت را نمایان می‌کند. همه‌چیز از لحظه‌ای آغاز می‌شود که پایش به آسایشگاه اسرارآمیز ریموند باز می‌شود؛ جایی که عقل، در تردید گرفتار است و مرز میان واقعیت و خیال، باریک‌تر از آن است که دیده شود. در میان دیوارهای ساکت و نگاه‌های خاموش، لونا با رازهایی مواجه می‌شود که نه‌تنها هویت او، که بنیاد حقیقت را به چالش می‌کشد. و اکنون، در دو راهی‌ای ایستاده است: یا بار یک گذشته‌ی وام‌دار را تا ابد بر دوش بکشد، یا خود را از نو بسازد؛ حتی اگر بهایش بیدار شدن از خوابی باشد که عمرها طول کشیده...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    کالکانتیت
  • ژانر
    عاشقانه، مافیایی، روانشناختی، علمی، تخیلی
  • نویسنده
    فائزه رخشانی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    469
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 2,795 بازدید
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.