رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی

رمان شب سراب

رمان شب سراب

رمان شب سراب اثر ناهید ا.پژواک لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

این کتاب با الهام از بامداد خمار و به قلم مؤلفی نوشته شده که احساس می‌کرد روایت رحیم در داستان اصلی ناتمام مانده و محبوبه به تنهایی قضاوت شده است.

خلاصه‌ رمان شب سراب

چند روز، باز هم در سکوت گذشت. من و مادر جز به ندرت آنهم حرفهای ضروری را به زبان نمی آوردیم، روزگار باز هم برایم سخت گرفته بود سخت تر از سخت. مادر زیر لب غر غر می کرد: چهار بار رفتم این بشقاب حلوا را بدهم این خانم خانه نبود. – خوش به حالش مادر سر کار می رود، می دانی سر کار رفتن چه لذتی دارد؟ – یعنی مردم هر روز خدا لباس می دوزند؟ مگر چه خبرشان است؟ – خب مادر دارندگی برازندگی است دارند می پوشند دیگه. مادر آهی کشید، بشقاب را روی طاقچه گذاشت، رفت توی حیاط. قلم و دواتم را برداشتم، روی مقوایی که لای روزنامه کهنه ها پیدا کرده بودم شروع کردم به تمرین خط: کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم دوباره سه باره همین یک بیت را نوشتم، نوشتم تا اینکه صدای در بلند شد. مادر توی حیاط بود در را باز کرد.

– سلام خانم بفرمایید، حتماً دنبال بشقاب تشریف آوردید. – نه فقط برای بشقاب نه، قابل شما را ندارد آمدم دیدنی از همسایه جدید بکنم، والله فرصت نکرده بودم تا حال خدمت برسم. – خواهش می کنم خدمت از ماست مشرف فرمودید، صفا آوردید، قدم روی چشم. و خانم آمد توی اتاق. از جا پریدم. – سلام. خانم هیچ انتظار دیدن مرا نداشت. – وا خدا مرگم بده، تندی چادرش را کیپ کرد. – سلام آقا حالتان احوالتان، خدا نکرده مریض هستید اینموقع روز خونه تشریف دارید. مادرم مداخله کرد. – نه انیس خانم جان، صاحب کارش مدتی است پیدایش نیست. – وا مگه می شه؟ – شده دیگه، طفلک رحیم، بیکار شده نه می تواند دل از آنجا بکند نه جای دیگه کاری فراهم شده. انیس خانم نشست. زن جا افتاده و با تجربه ای به نظر می آمد، نگاهی به مقوایی که رویش نوشته بودم انداخت. – تابلو نویس هستید؟

خوشم آمد کیف کردم. – نه برای دل خودش می نویسد، همینجوری، از بچگی علاقه دارد، هر وقت بیکار است، مشق خط می کند. انیس خانم نگاه دقیقی توی صورت من انداخت، از فرق سر تا نوک پایم را ورانداز کرد مثل اینکه خریدارم بود، سرخ شدم، بعد رنگم پرید، روی پاهایم صاف نشستم، اصلاً نمی دانستم چه باید بکنم. مادر دوید چایی درست کند. بعد از کمی سکوت، انیس خانم با لحن خیلی مهربان پرسید: – چند سال داری پسرم؟ – نوزده سال خانم. – پیر بشی انشاءالله، جوانی، جاهلی، سالمی تا برسی به سن ما یک اوستا می شوی، این اربابت چه کاره بود؟ – فرش فروش خانم. – فرش فروش؟ پس چی شده؟ چرا گم و گور شده؟ اسمش چی بود؟ – حاجی … – آه آه می شناسم می شناسم آنکه خانه شان پاچنار بود؟ دلم تپید، خوشحال شدم، بالاخره یک کسی پیدا شد که خبری از ارباب من بدهد.

– بلی بلی در بزرگی داشتند توی هشتی، ته کوچه. – آهان خودش است می شناختم، خیاط خانمش و دختر خانمش بودم. – خبر از آنها دارید؟ چی شدند؟ خانه شان هم خالی است؟ انیس خانم آهی کشید، سرش را پایین انداخت، زیر لبش مثل اینکه دعا می خواند یا چیزهایی می گفت چه می دانم شاید هم داشت کسی یا کسانی را نفرین می کرد. جرأت نکردم دوباره سراغ حاجی آقا را بگیرم. او هم دیگر چیزی نگفت. امروز درست یک ماه و نیم است که در این دکان نجاری مشغول کارم، فامیل انیس خانم است اوستای خوبی است، روز اول که آمدم صادقانه گفتم که نجاری اصلاً بلد نیستم. پرسید: – دوست داری یاد بگیری؟ – معلومه اوستا. – نه، اینجوری جواب نده بگو دوست دارم نجاری یاد بگیرم، خنده ام گرفت! – دوست دارم نجاری یاد بگیرم. – آهان این شد، پس از امروز هر چه می بینی خوب دقت کن.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
این کتاب با الهام از بامداد خمار و به قلم مؤلفی نوشته شده که احساس می‌کرد روایت رحیم در داستان اصلی ناتمام مانده و محبوبه به تنهایی قضاوت شده است.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شب سراب
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    ناهید ا.پژواک
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    291
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 102 بازدید
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.