خلاصه کتاب:
يادش بخیر تبریز زیبای من در آن سال ها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم چشمان مادر برقی زد و لبخندي عمیق بر چهره خستهاش نشست فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود. پدرم مرد متمولی بود. زمین دار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسيار سر سفره اش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیان نشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغ تر و پر رفت و آمدتر بود …
خلاصه کتاب:
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آن چنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هررگ من زخمی ازوست گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست ...
خلاصه کتاب:
بهار و پائیز خواهر هستند ولی کاملا با هم از لحاظ اخلاقی فرق میکنند، هر چقدر روح بهار بخشنده و بزرگ است پائیز ستیزه جو و سختگیر است و با همه سر لج دارد. آنها در خانه مردی ثروتمند زندگی میکنند که پدر پائیز آنجا سرایدار و مادرش آشپز است. صاحبخانه آقای ارغوان است که پسرش را برای تحصیل به اروپا فرستاده و او بعد از سال ها به کشور باز میگردد. سروش با دیدن بهار و پائیز با یاد دوران کودکی میافتد که با آنها هم بازی بوده و به آنها محبّت زیادی میکند ولی پائیز این محبت ها را ترحم محسوب میکند و ...
خلاصه کتاب:
داستان این رمان درباره پسری به اسم آراد که چند سال پیش بیماری روانی داشت توی تیمارستان بستری بود. با خانوادش مشکل جدی داره و از دار دنیا یه دایی تو خونواده براش مونده. بعد از بیرون اومدن از تیمارستان تلاششو میکنه و مهندس عمران میشه و تو یه شرکت مشغول به کار میشه در آمدش هم خیلی خوبه و کم کم به ثبات مالی میرسه. اون که داره زندگیشو میکنه بعد از یه مدت متوجه آزار و اذیت هایی از طرف یه قوم غریبه میشه و چون قبلا بیماری داشته اوایل کسی حرفاشو باور نمیکنه فکر میکنن دوباره دیوونه شده ...
خلاصه کتاب:
داستان زخم عشق درباره دختری به اسم باران هست که با داشتن فرزندی در جستجوی کار به عشق سابقش مراجعه میکنه تا براش کاری پیدا کنه. بارانی که در سختی و رنج زندگی دست و پا میزنه و رهام فتاحی مردی بیتفاوت ...
خلاصه کتاب:
داستان بر مدار پردهی دراماتیک زندگی دختری به نام هلن است که در مسیر فرار از مشهوریت و رسیدن به زندگی بیدغدغه و آرام، به سیاهچالهی رابطهی پنهانی با مرد جذابی پرتاب میشود که عاشقانهی لطیف و نابی را برایش رقم میزند اما شهرت قرار نیست به راحتی مجالی به عشق دهد ...
خلاصه کتاب:
مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را میخواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز اول مستانه سوتی های زیادی جلوی او داده است. تا اینکه شیرین به دلیل حاملگی دیگر به شرکت نمیآید و مستانه به تنهایی باید در این شرکت کار کند …
خلاصه کتاب:
فریبا در زندگی مشترکش با فرید دچار شکست شده است. او پس از سال ها هنوز هم در گذشته زندگی می کند. با اینکه دکتری روان پزشک است اما نمیتواند کمکی به خودش بکند روزی در پارک با مردی آشنا میشود که او را با کسی به اسم نازی اشتباه میگیرد. برخوردی دیگر با آن مرد ناشناس باعث میشود فریبا با دنیای ارواح و شیاطین آشنا شود و به دنبال راه حل مسائل ذهنش برود. او در این راه با آدم های زیادی مواجه میشود و سعی میکند به آن مرد که اسمش علی رضاست کمک کند و ...
خلاصه کتاب:
همه چیز به یک تغییر نیاز دارد؛ تغییری از جنس لمس شدنی! تغییری که هم خودت و هم زندگیات را شامل میشود. گاهی لازم است برای این تغییر دل به کارِ به نظر اشتباهی ببندی، در حالی که همان کار پایان رؤیای تو میشود. به سان "بالی برای سقوط" اما.. گاهی اوقات سقوط، سبب بالا رفتن میشود. میگویی: خیر. پس بنشین و نگاه کن که چرخهی روزگار، چه ها که نمیکند ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.