دانلود رمان چراغ قوه از یاسمین شریف کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۲۶۸
خلاصه رمان:
یادش بخیر تبریز زیبای من در آن سال ها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره خستهاش نشست فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود. پدرم مرد متمولی بود. زمین دار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسیار سر سفره اش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیان نشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که …
قسمتی از داستان چراغ قوه :
از درد کشیده شدن تار به تار موهایم چشمانم باز شد، درست جایی را نمیدیدم طرف راست تنم فلج شده و گوش چپم تیر میکشید، همهی جانم زق زق میکرد، حتی درد را لا به لای دندان هایم هم احساس میکردم. دست چپم را بلند کردم که به شدت کشیده شد و کوفتگی بدنم را بیشتر کرد. ترس یک
باره به جانم افتاد، اینبار به شدت و بی اراده بدنم را تکان دادم که همزمان با صدای تیز کشیده شدن صندلی روی زمین، سوزشی سخت و وحشتناک مثل فرو کردن میخی تیز روی بازوی چپم احساس کردم از درد و تشویش بسیار دهان باز کرده تا فریاد بزنم اما دستمالی که جلو دهانم بسته شده بود
صدایم را خفه کرد نفسم را بند آورد سرم به فرمان ناخودآگاه مغزم بالا آمد و مقارن با درد کشیده شدن موهای گره خورده دور پایه های صندلی، چشمان تار شده ام میخ سماور ذغالی درحال جوش شد که روی سینی مسی بالای تشک صندلی فنری لمبر میخورد و تنها یک حرکت عجولانه لازم بود تا
تمامش روی سر و صورتم سرازیر شود. رعشه ای به تار و پود بدنم نشست چشمان وق زده ام کلماتی را که با جوهر قلم نی اکبر آقا به بدترین حالت روی کاغذ چسبیده به قاب عکسی تکیه داده به پایه سماور نوشته شده بود دنبال کرد: فقط کافیست کمی سرکشی کنی تا پوست قشنگت طوری ملتهب شود …